شهيد خسرو شقاقي آزاد در سال 1346 متولد شد و پس از طي دوران كودكي تحصيلات خود را تا دوم متوسطه ادامه داد و سپس در يك كارگاه ابزاري سازي مشغول كار شد. در نوجواني به اتفاق ساير برادران به جمع مبارزان پيوست. وي با تمام وجود به امام ره و انقلاب عشق ميورزيد و انقلاب را مظهر اقتدار سياسي ملت و امام را الگو و سمبل ارتقاء و رشد انقلاب و رهبر و پيشواي مسلمين ميدانست. روش و منش امام را سرلوحه زندگي فردي و خانوادگي خويش قرار داده و ديگران را نيز به اين مساله سفارش ميكرد. با تشكيل بسيج20ميليوني وارد بسيج شد و پس از طي آموزشهاي نظامي، لباس مقدس سربازي را بر تن كرد و از آنجا كه خون غيرت اسلامي در رگهايش ميجوشيد هيچگاه نتوانست تجاوز دشمن را به خاك كشور اسلامي تحمل كند و 20سال بيشتر نداشت كه عازم جبهه شد و پس از گذشت14ماه به خاطر رشادتهايي كه از خود نشان داد به فيض شهادت نائل آمد.
او جنگ را يك مساله مهم ميدانست و براين عقيده بود كه اين جنگ بايد به نفع ايران به ثبت برسد و پيروزي را از آن ملت بزرگ و شهيدپرور ايران اسلامي ميدانست. در پشت جبهه با دوستان خود به جمعآوري كمكهاي مردمي ميپرداخت و به رزمندگان ياري ميرساند و در جبهه جنگ نيز با خون خود قطرهاي از درياي انقلاب شد.
پس از مسئوليت شيميايي از نوع خردل به تهران اعزام شد و پس از يك روز بستري شدن در منزل و سرفههاي شديد، به پزشك مراجعه كرديم. سپس با نظر پزشك معالج، او را به بيمارستان ارتش اعزام كردند و پس از گذراندن مراحلي، وي بستري شد. اما در نيمه شب همان روز به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
شهید خسرو شقاقی آزاد در بیست و چهارم تیر 1346 ، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش هوشنگ و مادرش،حبیبه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. دوم خرداد 1367 ، در دهلران بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
برچسب: شهدای دفاع مقدس شهید خسرو شقاقی شهید خسرو شقاقی آزاد
نامه شهید
با عرض سلام خدمت پدر و مادر و خانواده عزيزم:
شايد هنگامي كه اين نامه به دست شما برسد من در كنار شما نباشم و اگر لياقت داشته باشم در راه خدا و اهداف انقلاب و آرمانهاي امام خميني و دفاع از ميهن و خاك مقدس اين مرز و بوم به درجه شهادت نائل شوم و دوباره در كنار همرزمانم قرار گيرم.
پدر و مادر عزيزم دوست دارم اگر فرزندتان به درجه شهادت دست يافت با افتخار سخن بگوييد و بدانيد كه هركسي به اين مهم دست نمييابد از اين پيش آمد ناراحت نباشيد چون فرزندتان به عرش رسيده است. مادرم تو خودت ميداني كه با هر اشك تو دشمنان خشنود و خوشحال ميشوند دوست دارم به خواهرانم دلداري بدهي و مانند هميشه آنها را به ساده زيستي و حجاب و مرام فاطمي رهنمون كني.
پدرم از شما تقاضا دارم برادرانم را به خط امام و اهداف شهداي خط امام همچون گذشته رهنمون كني. پدرم و برادران عزيزم شما ميدانيد كه از اين به بعد وظيفه ما نسبت به اين جامعه دو چندان ميشود و بايد بدانيم كه هدف از دفاع و انقلاب پرشكوه اسلامي چيست. مطمئن هستم همگي واقف هستيد شما ميدانيد اين انقلاب به سادگي به پيروزي نرسيده و ما بايد از جان گذشتگي دشمنان را از اين خاك بيرون بيندازيم.
برادران و خواهرانم مراقب همديگر و پدر و مادر باشيد. ديگر عرضي ندارم اميدوارم خداوند ياور شما باشد. ما را از دعاي خود محروم نفرماييد.
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خسرو شقاقي آزاد
فرزند شما و سرباز امام و وطن
25/1/67
خاطرات شهید
در مقايسه با ديگر فرزندانم، او بسيار پرجنب و جوش بود به اين معنا كه هميشه در حال تلاش و فعاليت بود. از همان دوران كودكي علاقه زيادي به شركت در مراسم سوگواري امام حسين (ع) داشت. وقتي در مراسم خاكسپاري شهيدان شركت ميكرد افسوس ميخورد كه چرا من در كنار آنها نبودم تا با هم شهيد بشويم. او، عاشق جبهه و شهادت بود. مهربان و دلسوز بود و ايمان قوي، عزمي راسخ و جديتي وصف ناشدني در اعمال خود داشت و صحبت خود را از هيچكس دريغ نميكرد. رابطهاش با تمام افراد خانواده به قدري صميمي و گرم بود طوري كه هركسي مشكلي داشت به او مراجعه ميكرد.
هميشه خانواده را به حجاب و نمازاول وقت سفارش ميكرد. هر وقت به مرخصي ميآمد ابتدا به خانه خواهر و برادر بزرگترش ميرفت و از حال آنها جويا ميشد. انگار ميدانست ميخواهد شهيد بشود چون هميشه سفارش ميكرد اگر شهيد شدم مراقب مادر و پدر باشيد و نگذاريد آنها زياد گريه كنند و غصه بخورند.
اصرار به دستگيري از افراد فقير و تهيدست داشت به اين دليل كه هيچگاه سرشكستگي مرد يا زني را در مقابل فرزندان خود نميتوانست ببيند.
بعداز شهادت پسرم، هر هفته پنجشنبهها بر سر مزار شهدا ميرفتيم يك هفته پسر بزرگم به من گفت كه من امروز نميتوانم به مزار بروم شما برو، اما براي من هم كار مهمي پيش آمد و آن روز نتوانستم به سر مزار بروم. وقتي به خانه برگشتم مادرش همين كه شنيد من هم بر سر مزار نرفتهام خيلي ناراحت شد و بلافاصله خودش راه آماده كرد و با دامادمان كه موتور سيكلت دارد به بهشت زهرا رفتند متأسفانه موقع برگشت به خانه همسرم از ترك موتور به زمين پرتاب شد و ضربه مغزي شد.
حدود يك هفته در بيمارستان فيروزگر در حال كما به سر مي برد تا اينكه يك شب خسرو پسرم به خواب من آمد و گفت: ناراحت نباش مادرم را نزد پزشكي كه من ميشناسم ببر. مطمئن باش كه مادرم به هوش خواهد آمد. دكتري كه ميشناسم در مرقد حضرت امام ره است و من در همان خواب ديدم كه صبح براي نماز به مسجد رفتم و امام را ديدم كه در قبر ايستاده و قرآن ميخواند. من با حالت تعجب در جاي خود ايستادم و به ناگهان گريستم. امام با دستان مبارك خود به من اشاره كرد كه به نزدش بروم و من جلوتر رفتم و كنار ايشان ايستادم. او دست در عباي خود كرد و سكهاي بيرون آورد و به من گفت: گره مشكل تو با اين سكه باز شده همان لحظه با صداي زنگ تلفن از خواب پريدم گوشي را كه برداشتم صداي دخترم را شنيدم كه با خوشحالي گفت مادر به هوش آمده است بعداز شنيدن اين خبر به زيارت امام ره رفتم و از آنجا برسر مزار پسرم رفتم و براي او و همه شهدا فاتحه خواندم. از آنجا به بيمارستان رفتم و ديدم كه همسرم به هوش آمده است. زنده ماندن همسرم يك معجزه بود كه فقط و فقط به خواست الهي انجام شد.
گامهاي نوراني تو ميسر بودن را به ما نشان داد و ما….
به مدد اعتقاد و ايماني كه تو در باورهايت بيشتر به آن تكيه داشتي
آموختيم كه پرنده رفتني است
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.