شهید محمدعلی بایرامی از شهدای فتنه دراویش گنابادی است كه همراه دو همكار دیگرش در ماجرای موسوم به اتوبوس دیوانه به شهادت رسید. در یكی از شبهای سرد اسفندماهی برای تهیه گزارش به منزل شهید رفتیم. هنگام گفتوگو با خانواده بایرامی حرف از سركشی مسئولان به خانه شهید شد و تصمیم گرفتم در گزارشم از مراجعه نكردن برخی از مسئولان كه انتظار میرفت آنها نیز به خانه شهید بروند، گلایه كنم غافل از اینكه یك روز بعد از ما، مقام معظم رهبری جور بیتفاوتیها را كشیدند و به دیدار خانواده شهید رفتند. رهبری دوستداشتنی كه صدق فرمودهشان در توجه و ملاطفت به خانواده ایثارگران را بارها و بارها در عمل به اثبات رساندهاند.
قاب شهادت
دو هفته قبل جمع خانواده بایرامی جمعتر بود، اما حالا داغی بر دلشان نشسته كه تنها واژه شهادت از حرارت آن میكاهد. داخل خانه، پدر و مادر و یكی از خواهرهای شهید پذیرایمان میشوند. این خانواده اصالتی آذری دارند و با مهمان نوازی بیغل و غش، شرمندهمان میكنند. محمدعلی زیر نظر مادری خانهدار و پدری زحمتكش پرورش یافته كه بازنشسته نیروی هوایی است.
مرسل بایرامی پدر شهید خودش را اینطور معرفی میكند:«63 سال دارم و 30 سال در مهندسی نیروی هوایی خدمت كردم. چهار فرزند داشتم كه حالا یكی از آنها را از دست دادهام. خدا به من و همسرم سه دختر داده بود. بعد تنها پسرمان محمدعلی را با نذر و نیاز امانت گرفتیم. امانتی كه خدا به بهترین شكل و با شهادت از ما پس گرفت.»
قاب تصاویر محمدعلی روی تمام دیوارهای خانه دیده میشود. این جوان كه متولد سال 76 بود و 20 سال داشت، چهرهای زیبا و نگاهی گیرا دارد. عزیزه علوی مادر شهید یكی از این عكسها را نشان میدهد و میگوید:«محمدعلی وقتی در آموزشی اصفهان بود این عكس را با لباس یگان امداد انداخت. برای بار اول كه عكسش را دیدم، به دلم برات شد پسرم شهید میشود.»
برای لحظاتی به قاب عكس شهید خیره میشوم. رشید و جذاب است. در تصویر دیگری محمدعلی چهرهای خسته اما نورانی دارد. مادر همان عكس را نشان میدهد و میگوید:«این عكسش را بیشتر از همه دوست دارم. چون آدم را یاد شهدا میاندازد.» پدر شهید هم میافزاید:«وقتی پسرم میخواست به نیروی انتظامی برود، من مخالفت كردم. دوست داشتم شغل خودم در نیروی هوایی را دنبال كند اما چون محمدعلی در رشتههای تكواندو و دفاع شخصی صاحب كمربند مشكی بود، گفت دوست دارد از ورزیدگی تنش در نیروی انتظامی استفاده كند. به شغل پلیسی علاقه داشت و من و مادرش هم به انتخابش احترام گذاشتیم و برگه عضویتش را امضا زدیم.»
شهید بایرامی از نیروهای تازه جذب شده پلیس بود. تنها یك سال و 21 روز از خدمتش میگذشت كه به شهادت رسید. مادر شهید حساب روزها و ماههای خدمت پسرش در نیروی انتظامی را دارد؛ چهار ماه در كرج آموزش دید و پنج ماه هم در اصفهان بود. 18 آبان از اصفهان آمد و تازه در یگان امداد مشغول به كار شده بود كه شهید شد…
بسیجی فعال
شهید بایرامی پیش از آنكه وارد نیروی انتظامی شود، به عنوان یك نیروی بسیجی فعالیت میكرد. مادر شهید میگوید:«پسرم بسیجی فعال بود. ما قبلاً 11 سال در شهرك توحید زندگی میكردیم. آنجا پسرم چهار سال در پایگاه الزهرا(س) شهرك توحید خدمت كرد. كلاً به بسیج و شهدای دفاع مقدس خیلی علاقه داشت و به خاطر عشقش به شهادت بود كه شغل پرخطر نیروی انتظامی را انتخاب كرد.»
پدر شهید ادامه میدهد:«محمدعلی از بسیجیهای فعال بود. خیلی وقتها با دوستانش به راهیان نور میرفتند و به شهدای دفاع مقدس ارادت داشت. بعدها كه وارد نیروی انتظامی شد، فرصت كمتری برای حضور در بسیج داشت اما هیچ وقت ارتباطش را با بسیج قطع نكرد. بعد از شهادتش مسئولان پایگاه بسیجی كه محمد در آنجا فعالیت میكرد از فقدان او ابراز تأسف كردند. محمد یك بسیجی بود كه در لباس نیروی انتظامی به شهادت رسید. پسرم خودش را دنبالهروی شهدای دفاع مقدس میدانست.»
داماد 40 روزه
نكته خاصی در زندگی شهید محمدعلی بایرامی به چشم میخورد و آن هم تازه دامادیاش است. در واقع كمتر از دو ماه از عقد محمدعلی میگذشت كه به حجله شهادت رفت. مادر شهید میگوید:« فقط 40 روز از نامزدی پسرم میگذشت. همسر محمد از اقوام مان است. با وجود آنكه خواهرم و یكی دیگر از اقوام نزدیكمان تازه مرحوم شده بودند، پدر خانم محمد اصرار كرد زودتر تكلیف این دو جوان را روشن كنیم. مقدمات عقدشان سریع فراهم شد. محمدم در طول این 40 روز بیشتر از دو، سه بار عروسش را ندید. یك روز دو ساعت در خانه همسرشان مهمان بودیم و این اواخر هم عروسم را دو روز به خانهمان آوردم تا خریدهایمان را انجام دهیم. همین دو بار توانست چند ساعتی همسرش را ببیند و بعد هم پسرم به شهادت رسید. محمدعلی سه نوبت حقوقش را گرفت. با حقوق اولش انگشتر نشان را خریدیم. با حقوق دومش عقد گرفتیم و سومین حقوق هم كه قسمتش نشد. بعد از شهادتش پیامك واریزی حقوقش را دریافت كردیم.»
مادر از تعبد و تعهد فرزند شهیدش هم میگوید:« شاید فكر كنید چون مادرش هستم اینطور تعریف میكنم اما پسرم واقعاً به انجام فرایض دینی مثل نماز اول وقت مقید بود. وقتی نماز میخواند كتفش را خم میكرد و با حالت تضرع خاصی قامت میبست. من 54 سال سن دارم اما نمیتوانستم مثل او نماز بخوانم.»
رزق حلال
از پدر شهید میپرسم تربیت فرزند صالح كار هر كسی نیست. محمدعلی را چطور بار آوردید كه نمازهای خالصانهاش را به شهادت پیوند داد؟ میگوید:« ما یك خانواده مذهبی و سنتی داریم. من در چهار سالگی پدرم را از دست دادم و مادرم كه زنی مؤمنه بود،فرزندانش را به تنهایی بزرگ كرد. مرحوم مادرم شش ماه از سال را روزه میگرفت. هر روز سه تا 17 ركعت نماز میخواند. یكی برای خودش، یكی برای زائرهای امام رضا(ع) و یكی هم برای من كه میگفت شاید نتوانی نمازت را اول وقت بخوانی. به نظر من نفس گرم مؤمنین در یك خانواده به صورت ارث باقی میماند. پسر من هم نوه چنین مادربزرگی است. من خودم از 15 سالگی كار كردم. سعی كردم یك ذره نان حرام داخل زندگیام نشود. با محمدعلی غیر از رابطه پدر و پسری، دوست بودیم. اگر قرار بود جلسه قرآن برویم با هم میرفتیم.»
مادر شهید هم میگوید:« به عنوان یك مادر سعی كردم پسرم و سه دخترم را سنتی و مذهبی بار بیاورم. در میان فرزندانم، محمد انس و الفت زیادی با من داشت. هر چیزی را به من گفت. همه میدانند كه محمدعلی جان من بود. هر كاری میكرد و هر تصمیمی میگرفت اول با من درمیان میگذاشت. خودش هم ذات خوبی داشت و بچه اهلی بود. ما كارت عابر بانكمان دست محمدعلی بود. اگر بیرون یك نوشابه میخورد، میآمد و به من و پدرش میگفت. میگفتیم یك نوشابه كه قابل گفتن نیست. در پاسخ میگفت شما به من اعتماد كردید و نمیخواهم یك ذره هم از اعتماد شما سوءاستفاده كنم.»
تماس قبل از شهادت
از مادر شهید در مورد آخرین وداع با فرزندش میپرسم. اینجاست كه بغضها و اشكها شروع میشود. مادر با حسرت میگوید:« 30 بهمن ماه قرار بود محمد دیرتر سركارش برود. معمولاً خیلی زود میرفت و نماز صبحش را یا در مترو میخواند یا سركارش، اما آن روز نماز را در خانه خواند. بعد از خوردن صبحانه تا دم درهمراهش رفتم. صبحها پشت سرش آب میریختم. آن روز هم تا دم خانه مشایعتش كردم و چشم از او برنداشتم تا اینكه از خم كوچه پیچید.»
مادر ادامه میدهد:«من هر روز مرتب به محمدعلی زنگ میزدم و جویای احوالش میشدم. شش و نیم صبح زنگ زدم گفت مادرجان همین الان رسیدم ببخشید یادم نبود به شما زنگ بزنم. ظهر دوباره با او تماس گرفتم. بار سوم ساعت پنج و 10 دقیقه غروب زنگ زدم. صداهای عجیبی از اطراف میآمد. گفت مادرجان اینجا خیلی شلوغ است. درگیری شده، بعداً زنگ بزنید. صداها طوری بود كه انگار روز عاشوراست و دشمن شمشیر كشیده است. وقتی دیدم شلوغ شده گفتم زود قطع كنم تا مزاحم كار پسرم نشوم. یك ساعت و نیم دیگر هم گذشت و دلم شور افتاد. به همسرم گفتم چرا از محمد خبری نشد؟ زنگ كه میزدیم گوشیاش را جواب نمیداد. گویا بعد از برخورد اتوبوس گوشی به زمین افتاده است. برای اینكه سرم را گرم كنم تلویزیون تماشا كردم كه دیدم در زیرنویس نوشته شده سه نفر از مأموران نیروی انتظامی در درگیری با اشرار به شهادت رسیدهاند. دلم گواهی داد یكی از آنها پسر من است.»
پدر شهید هم میگوید:« آن روز وقتی زیرنویس تلویزیون را دیدیم جویای حال پسرم شدیم، اما جواب درستی به ما نمیدادند. به محل كارش رفتیم، خیلی عزت و احترام مان كردند، اما باز جوابی به ما ندادند. به آقای موسوی دوست پسرم زنگ زدم و گفتم آقای موسوی من طاقتش را دارم اگر چیزی شده بگو. آنقدر اصرار كردم تا بالاخره گفت خدا صبرتان بدهد، محمدعلی شهید شده… بعد به بیمارستان لبافینژاد رفتیم. اجازه ندادند او را ببینیم. دلم داشت میتركید. روز بعدش پیكر پسرم را در معراج شهدا دیدیم. خدا شاهد است تا وقتی پیكرش را ندیده بودم فكر میكردم روز آخر عمرم است، اما وقتی او را دیدم كه لبخند بر لب داشت و آرام خوابیده بود، انگار آب سردی روی داغ دلم ریختند.»
مادر شهید ادامه میدهد:« آن روز قبل از اینكه محمد را ببینم داشتم آتش میگرفتم. وقتی پیكرش را دیدم صورتم را روی صورتش گذاشتم. آرام خوابیده بود. یاد چند روز قبل افتادم كه میگفت مادرجان من جوان میمیرم. وقتی این حرف را زد دلم آشوب شد. گفتم پسرم این چه حرفی است كه میزنی. در جواب گفت اگر قرار است آدم بمیرد چه بهتر كه با شهادت برود. گفتم تو كه میخواهی شهید شوی، چرا دختر مردم را عقد كردی؟ گفت من به سنت پیامبر عمل كردم. حالا هرچه خدا بخواهد همان میشود. پسرم از چند روز قبل توی خودش بود. میرفت اتاقش و كز میكرد. نمیدانم اما احساس میكنم به دلش برات شده بود اتفاقی خواهد افتاد.»
داوطلب دفاع از حرم
شهید محمدعلی بایرامی مثل خیلی از جوانهای دهه هفتادی، غیرت دفاع از حریم اهل بیت و كشورش را داشت. پدر شهید میگوید:« پسرم دوست داشت مدافع حرم شود. میگفت اگر اجازه بدهند برای دفاع از حرم راهی میشوم اما محل كارش اجازه نمیداد. وقتی از جبهه مقاومت اسلامی سخن میگفت، گفتم تو همین الان داری در لباس پلیس خدمت میكنی. اینجا هم یك جور میدان جهاد است، اما اصرار به رفتن داشت. بعد از شهادت محسن حججی شوقش بیشتر هم شده بود. محمد عاشق شهادت بود و به آرزویش هم رسید.»
افتخار خواهر شهید
زهرا بایرامی یكی از سه خواهر شهید است كه مادر میگوید انس و الفت زیادی با محمدعلی داشتند. از خواهر شهید میپرسم فكر میكردید یك روز خواهر شهید شوید؟ چه احساسی دارید؟ میگوید من همیشه از خدا میخواستم داغ عزیزانم را نبینم. حتی فكر از دست دادن محمد را در آینده نمیكردم چه برسد به اینكه اینقدر زود او را از دست بدهیم. فقدان محمد خیلی برایم سخت بودولی حالا كه با شهادت رفته، خدا را شكر میكنم كه یك ذره از شهامت و افتخار حضرت زینب(س) نصیب من هم شده است.
پدر شهید ادامه میدهد:« اگر محمد به مرگ طبیعی میرفت این داغ برای ما چند برابر میشد، اما حالا كه با شهادت رفته، هم سعادت ابدی را برای خودش خریده و هم باعث افتخار ما شده است. شهید زنده است و محمد با شهادتش تولدی دوباره یافت.»
خواهر شهید آرام گریه میكند و مشخص است هنوز در شوك شهادت برادر به سر میبرد. بعد از تمام شدن حرفهای پدرش میگوید:« خانه ما كمی دور است و هربار كه اینجا میآمدم، محمد درگیر كار بود و نمیتوانستم او را ببینم. این دو، سه ماه آخر نتوانستم خوب او را ببینم. برای همین الان خیلی احساس دلتنگی كرده و برایش گریه میكنم. میگویند شهدا زنده هستند و همین ما را تسلی میدهد. هر وقت دلتنگش میشوم احساس میكنم محمد در اتاقش است یا بالای سر من نشسته است. همانطور كه پدرم گفت، امكان داشت برادرم را در یك تصادف از دست میدادیم. آن وقت داغش بیشتر میشد. حالا كه شهید شده است، میدانم نزد خدا روزی میخورد. میگویند دو دسته هستند كه مستقیم خدا را میبینند، یكی شهدا و دیگری ائمه معصومین(ع). خدا را شكر میكنیم كه به عزیز ما هم سعادت و مقام شهادت را داد.»
خواهر شهید اشارهای به فیلم پخش شده از قاتل شهید میكند و میگوید:« وقتی دیدم آن جنایتكار خیلی بیخیال و راحت از شهادت برادرم و دو همكارش حرف میزد، واقعاً دلم سوخت. این به اصطلاح درویش با شیوه داعشیها وارد عمل شد. حالا خیلی راحت از جنایتش صحبت میكند. از مسئولان میخواهیم كه او و همدستانش را به سزای عملش برسانند.»
هدیه روز مادر
یك انگشتر هدیه روز مادر بود كه شهید بایرامی از پیش برای مادرش خریده بود. همین طور تلفنی كه برای پدرش هدیه میخرد. هرچند محمدعلی فرصت نكرد هدیه روز مادر را در میلاد حضرت زهرا(س) با دستان خودش به مادر هدیه بدهد، اما او با نثار جانش بهترین هدیه را كه همان امنیت و آرامش است، برای همه ما به یادگار گذاشت.
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.