شهید ابوالفضل قصابی که نام پدرش مرحوم هیبت الله بود در سال ۱۳۴۵ در اشتهارد چشم به جهان گشود. او از شهدای دوران دفاع مقدّس است که نوزدهم بهمن ۱۳۶۱ در فکه آسمانی شده است. مزار مطهرش در گلزار شهدای اشتهارد است.
سن کمی داشت اما به تظاهرات می رفت. نمازش هم هیچگاه ترک نمیشد. در ۱۶ سالگی برای جبهه ثبت نام کرد و در سال ۶۱ او را همراه دیگر بسیجیان دریادل به جبهه سومار اعزام کردند. در عملیات پایش مجروح شد و او را به بیمارستان بردند. وقتی بهبود یافت دوباره مرغ دلش پر کشید و قرار ماندن نداشت. جبهه آوردگاه رزم آسمانی ابوالفضل بود. رزمی که او را به ابوالفضل حسین (ع) می رساند و تنش را در کوثر کربلا غسل میداد. او در عملیات والفجر یک مردانه رزمید و پیکرش بر خاک فرش قتلگاه فکه به امانت ماند تا آنکه….
مادرش میگوید: ابوالفضل آخرین فرزند من بود. او در کودکی طبع شاد و شوخی داشت. اولین بار به دلیل جراحت پایش به مرخصی آمد. به او ۲۰ روز مرخصی داده بودند اما فقط پنج روز در کنار ما ماند و دوباره به جبهه برگشت. آن زمان سه برادر دیگرش هم در جبهه بودند. ابوالفضل که در عملیات والفجر یک آرپیچی زن بود بعد از شهادت پیکرش در منطقه فکه مفقود شد تا سرانجام بعد از ۹ سال ما او را زیارت کردیم. در هنگام آخرین اعزامش به من گفت: من این بار خودم را برای همه چیز آماده کردم؛ شهادت یا اسارت.
پدرش برای او یک موتور خریده بود. ابوالفضل گفت: این موتور و وسایلم دیگر به درد من نمیخورند. شب شهادتش همسرم در خواب دید پسرمان شهید شده است. صبح بعد از نماز به ما گفت: ابوالفضل شهید میشود. برادرش هم خواب دید؛ دستههای عزاداری به حیاط خانه ما آمدهاند. ابوالفضل سینی خرمای در دست دارد و به آنها تعارف میکند. پسرم سال ها مفقود بود و ما چشم انتظارش بودیم. بعد از نه سال من و پدرش پای تلویزیون نشسته بودیم که اعلام کردند قرار است پیکر شهدای والفجر یک را بیاورند من همانجا به شوهرم گفتم: حاجی ابوالفضل را میخواهند بیاورند. همسرم گفت: نه هنوز چیزی معلوم نیست ولی من گفتم: پسرمان جزء این کاروان شهداست. وقتی برادرش به تهران رفت، فهمید پیکر ابوالفضل در میان کاروان شهداست. وقتی با پیکر پسرم روبرو شدم، دیدم لباس هایش بر تنش هست، حتی جورابی را که به او داده بودم در پایش بود!
برچسب: ابوالفضل قصابی شهید ابوالفضل قصابی شهید قصابی
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.