خرداد ماه،نقطه عطف تاریخ انقلاب اسلامی است و از قداست خاصی برخوردار است.خرداد،ماه خون و قیام،ماه هجرت امام و تشدید قیام و ماه شکوفایی غنچه های بهاری ،خرداد ،ماه تولد انقلاب اسلامی است و تولد یافتگان این ماه حماسه سازان 17 شهریور و 22بهمن و فجر آفرینان جبهه های غرب و جنوب کشورند. سخن ما نیز از تولد یافته این ماه محمد رضا فرجادی کوشا می باشد که روز میلاد فرخنده حجت خدا ولی عصر امام زمان(عج)،و همزمان با روز مستضعین سالگرد شهادتش را گرامی می داریم.از ظانجا که وصیتنامه آغشته به خونش را که در جبهه نوشته بود به دست ما نرسید ،اما وصیت همه شهدا اطاعت از امام است و گرم نگه داستن جبهه هاست.
به بیستم خرداد 1347 برگردیم که محمد در خانواده ای متدین و مذهبی از دامان پاک مادری متولد شد.فرشتگان با تولدش واژه شهادت را در گوشش زمزمه کردند و گفتند که اموزگارت حسین(ع)است و درست شهادت. شهید محمد ،دوران طفولیت را سپری کرد و به مدرسه رفت. مدرسه رفت چون همه می رفتند،ولی در حقیقت مدرسه اش محیط خانواده بود که با معارف اسلام و احکام خدا اشنایش کردنددیری نپایید که محمد به جلسات قران و مسجد رو اورد و هنوز جلسات قران و فریاد کوبنده تکبیر اش در اقامه نماز یاد اور آن روز هاست.نهال نو پای انقلاب اسلامی که در حال جوانه زدن بود ،محمد 10 سال داشت.در ده سالگی همگام با امت حزب الله در همه جریانات حضور داشت و هر چند جسم و سن او کوچک و کم بود،اما روحی بلند داشت.
با پیروزی معجزه اسای انقلاب و تولد جمهوری اسلامی او نیز تولدی دوباره یافت که این بار تلاش آگاهانه می کرد و فعالیتش روز افزون بود.به درستی دوستان و همرزمانش جای خالی او را در نماز های دشمن شکن جمعه و جماعات می بینند. محمد علاقه زیادی به دعا داشت و اکثرا در مراسم عبادی -عرفانی دعای کمیل حتی در شبهای سرد زمستان شرکت می جست وبا حضور در مراسم های نماز و دعا در تبلیغ فرهنگ انقلاب اسلامی با فروش کتب و نشریات مذهبی کوشا بود. از بدو پیروزی انقلاب عاشق جهاد بود و براین امر واقف بود که مزد جهاد شهادت است و روح و قلبش را برای پذیرفتن ندای معبود و معشوق صیقل می داد.محمد اگر چه رسما عضو بسیج نبود (بخاطر شرایط سنی)اما همه جا با دوستان و همسنگرانش بود و با حضور در مدرسه بسیج از اموزگار شهادت امام حسین(ع)درس فرا گرفت،درس جهاد،درس فداکاری،درس ایثار ،درس شهادت.
تقويم تاريخ روز 20 خرداد سال 1347 را نشان مي داد که شهيد محمدرضا فرجادي کوشا پاي به عرصه ي گيتي نهاد ، با گذر از دوران کودکي مانند هم سن و سالهاي خود به جهت تحصيل علم و دانش به مدرسه رفت ، در آن روزها بود که در پي تربيت اسلامي در محيط خانواده به سوي مسجد روي آورد و نجواي دلنشين قرآن و فرياد پرصلابت تکبيرش هنوز در ياد و خاطره نمازگزاران مسجد المهدي (عج) محله ي باغ خزانه در منطقه 17 تهران مانده است.
با فرارسيدن پيروزي انقلاب اسلامي ايران در حالي که هنوز 10 سال بيشتر از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود ، ولي سن کم و جسم کوچک اش مانعي در سر راه فعاليتهاي او نبود و همپاي اقشار مختلف ملت ايران ، با تلاشی خستگی ناپذیر در صحنه هاي مورد نیاز نهضت انقلاب اسلامی حضور پيدا مي کرد.
شهید محمدرضا فرجادی کوشا
اين شهيد والامقام علاقه بسياري به شرکت در دعاي پرفيض کميل و نماز عبادي -سياسي جمعه و نماز جماعت داشت و مقيد به شرکت در آن ها بود و در تبليغ فرهنگ انقلاب اسلامي با توزيع کتابها و نشريات فرهنگي -مذهبي نقشي فعال را ايفا مي نمود.
وي که داراي روحي بلند و ايماني راسخ بود بسيار دوست داشت که به جمع با صفاي نيروهاي بسيج ملحق شود و لي سن کم او مانع از اين مي شد که به صورت رسمي به عضويت بسيج در آيد ولي با اين حال در تمامي فعالیت های تاثیر گذار نیروهای انقلابی ، در آن روزگار ایران اسلامی در کنار دوستان و همسنگرانش به تلاش مي پرداخت.
سرانجام در فروردين سال 1360 ، شرايط سني وي براي حضور رسمي در سنگر بسيج مهيا گشت و در سن 13سالگي به آرزوي خود دست يافت و به عضويت بسيج در آمد و ضمن فراگيري آموزشهاي عقيدتي-نظامي در پايگاه مقاومت بسيج مسجد المهدي(عج) ، با داشتن روحيه اي پرتلاش و خستگي ناپذير به عنوان رابط بين پايگاه بسيج ، سپاه و ديگر نهادهاي انقلابي در زمينه امور تبليغات به فعاليت پرداخت و اين مسئوليت را تا زمان شهادت بي وقفه ادامه داد.
در آن روزگار وي اشتياقي وصف ناشدني براي حضور در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و دفاع از دين و انقلاب اسلامي داشت که با شهادت همسنگران بسيجي اش، شهيدان محسن خراساني و محمد غلامي و نيز شهادت داماد خانواده فرجادي ، شهيد حسين فرجادي کوشا ، که يکي از جان برکفان ارتش جمهوري اسلامي ايران در عمليات رمضان بود ، اين شوق دوچندان گشت و ديگر تاب و تحمل دوري از جبهه و ماندن در شهر را نداشت. براي عزيمت به جبهه ها و پيوستن به جمع رزمندگان ، بارها از طريق مراکز مختلف اعزام اقدام کرد و هر با به دليل کمي سن با مخالفت و ممانعت مسئولين مواجه مي شد ، او نيز مانند بسياري از هم سن و سالهاي خودش با دستکاري شناسنامه خود و افزدن دو سال به سنش ، با گريه و خواهش توانست موافقت مسئولين اعزام را به دست آورد و براي کسب آمادگي و گذراندن آموزش هاي لازم براي نبرد با دشمن متجاوز بهمراه ديگر بسيجيان به پادگان غدير اصفهان اعزام شد و در بهمن سال 1361 به خيل عظيم رزمندگان ايران اسلامي در جبهه های غرب کشور پيوست.هنگام حضور در جبهه غرب کشور در ارتفاعات قصر شيرين و در خطوط پدافندي به عنوان بي سيم چي به انجام تکليف در راه نبرد با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامي مي پرداخت .
سرانجام در فروردین سال 1360 رسما عضو بسیج شد و در پایگاه مقاومت المهدی (عج)آموزش های مقدماتی نظامی را سپری کرد.وی در این زمان 13 سال داشت اما با روحیه ای پر تلاش و خستگی ناپذیر ،و همین عامل منجر شد که رابط پایگاه با سپاه و سایر ارگان ها در زمینه های تبلیغاتی گردد و مسئولیتش را تا هنگام شهادت بی وقفه انجام داد. محمد در فراگیری فنون نظامی و تاکنیک جنگی علاقه ای وافر داشت و با شروع جنگ تحمیلی رژیم صهونیستی بعث عراق علیه ایران اسلامی اشتیاق عجیبی برای شرکت در جبهه و دفاع از اسلام و انقلاب داشت چرا که انقلاب با گوشت و پوستش عجین شده بود.انگیزه حضور در جبهه با شهادت برادر حسین فرجادی کوشا ،و دیگر همرزمانش شهید خراسانی و شهید غلامی به اوج خود رسید این بار برای حضور در جبهه بی تابی می کرد چرا که تاب و تحمل نداشت.
ماندنی که نظاره گر نا مردمی های کفر پیشگان صدامی باشد.
ماندنی که نظاره گر نامردی های مدافعان دروغین حقوق بشر باشد.
ماندنی که از دور نظاره گر شهادت دوستان و عزیزانش باشد.
نماند و بار ها به جهت اعزام به جبهه به مراکز مربوطه مراجعه می کرد و به علت کمی سن، اعزامش با مخالفت مسئولین امر مواجه میشد تا اینکه برای رفتن به جبهه همچون سایر سن و سالانش پارتی بازی کرد و با تغییر در شناسنامه و افزودن دو سال به سنش همراه با گریه و التماس و خواهش از سوی بسیج عازم پادگان نظامی گردید تا اموزشهای لازم را جهت جهاد بزرگی که در پیش رو داشت فرا گیرد. محمد شوق شهادت داشت و هجرتش را آغاز کرد او با اشک های الهی و معصومانه اش که حاکی از قلب نیرومند و روح بلند او بود و بر چهره برافروخته بر عشق خداییش می نشست .به مسئولان امر فهماند که خدا او را فراخوانده و در این مسیر گام نهاده و در وعده خدا تغییری نمی توان داد.شهید فرجادی کوشا پس آموزش های لازم در یکی از پادگان های اصفهان(غدیر) در بهمن ماه 1361 به دیار عاشقان شتافت و به خیل فجر آفرینان کربلای ایران پیوست و به غرب کشور روانه وبه جمع کاروانی که در امتداد خط سرخ انبیا رهروانش را بقصد قرب الهی نائل می گرداند ملحق شد.کاروانی که به سوی الله و به قافله سالاری ثارالله همچنان به پیش می رود و از این خانواده دو همسفر را در بر گرفت حسین و محمد،دو شهید.
حسین در عملیات بزرگ رمضان برای حفظ حریم اسلامیت انقلاب خونبار اسلامی نقش جاودانه سرخی در کربلای شلمچه نگاشتو محمد با ایثارگری ها و جانبازی ها و اهدای خون پاکش در این راه تبسم بر چهره منور امام عصر (عج) گذاشت و با شهادت اگاهانه ثابت کرد که اگر همه کشته شوند ارمان انقلاب همچنان پیروز است. و محمد بدینگونه کربلای حماسه خیز غرب را زیر گامهای استوارش قداستی تربت گونه بخشید. او از حماسه آفرینان والفجر بود که در 27 اردیبهشت 1362در یکی از جبهه های غرب ندای حق را لبیک گفت و به فوز عظمای شهادت نائل و در جوار رحمت حق ماوا گزید.محمد از خیل راهیان نور و از انبوه بسیجیان ایثارگری بود که در تحقق فجر تا سر حد جان پیش رفت و اینک در جمع شهدای بدر آرمیده.
اینک سال ها از ان حماسه می گذرد از رجعت سپیده ،از طلوع خورشید و خورشیدی که درخشان چون طلای ناب آمدو سرخ سرخ در بین ما غروب کرد و از افق دیگر نظاره گر مقاومت هم رزمانش در صحنه پیکار علیه کفر جهانی شد.که سالها پیش با ما بود آن سلاح بر کف شیفته حق و و لقا پروردگار که هنوز زمزمه عاشقانه و گریه های شبانه اش را از کربلای ایران می شنویم. حال نیایش خالصانه و عارفانه اش با نسیم هر صبحگاه که عطراگین از مناجات های اوست بر بدن های مرده ما می خورد و هشدار می دهد هان ای مسلمانان مظلوم جهان از هر قشر و از هر کشوری هستید و بخود ایید و از هیاهو و عربده امریکا و سایر کشورهای زورمند تهی مغز نهراسیدو جهان را بر انها تنگ کنید وحق خود را با مشت گره کرده از انها بگیرید. بار الها محمد در مناجات هایش با تو چه گفت و تو به او چه می گفتی که دلباخته ات شدو در مصاف با کفر تنهایمان گذاشت و به سویت فراخواندی و او این چنین به سویت پر کشید که انگشت حیرت به انگشتمان خشک شد. به یاد آوریدم ،کاروان راهیان نور را که از کویمان عبور کرد و عاشقی متقی و بسیجی ایثارگر شهید فرجادی را با خودش برد وبه وصال معشوق رساند و در وادی توحید سکنی داد.
آری اینگونه بودند که بیرق خون را در قله عشق افراختند و به ندای هل من ناصر ینصرنی و ندای و هل من معین یعینی امام کبیرمان با خون خود لبیک گفتند و رفتند.آری محمد راه تو را شناختیم که از پای تخته سیاه مدرسه گریختی و بر تخته سرخ مدرسه جبهه خط شهادت نوشتی و ما در شهادتت اشک می ریزیم نه برای از دست دادنت،نه،نه،شهادت آرزوی تو بود بر خودمان اشک می ریزیم و افسوس می خوریم که خاموش مانده ایم و به انتظار نشسته ایم. محمد شهادت توارمغانی بود برای خانواده و افتخاری بزرگ برای هم رزمانت که پیمان بسته اند راه تو را تداوم بخشند و بر این پیمان خود تا اخرین قطره خون استوار و پا برجایند. در خاتمه عروج خونین پاسدار اسلام شهید محمد رضا فرجادی کوشا را به امام عصر و نائبش امام خمینی و امت شهید پرور تبریک گفته و به خون پاکش سوگند به اسلام و امام وفادار خواهیم ماند و تا پیروزی نهایی اسلام بر کفر از پای ننشسته و در این طریق مصائب و مشکلات و سرانجام شهادت را پذیرا ثابت و با تمام وجود فریادجنگ جنگ تا پیروزی شهدا را تحقق خواهیم بخشید. خدایا،خدایا برای تحقق کامل احکام اسلام در سراسر جهان و بر قراری عدل و عدالت در استمرار حرکت نبوت و رهایی همه مستضعفین از چنگال مستکبرین و آزادی کربلای حسینی و گشودن بیت المقدس و رسیدن به حضور ولی عصر (عج)امام زمان ،دعای رزمندگان را در مناجات هایشان اجابت فرما که زمزمه می کنند:
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت فرما
خامنه ای رهبر به لطف خود نگهدار انشالله.
نذر برای جبهه
شهید محمد رضا فرجادی برای رفتن به جبهه نذر کرده بود که:
1.دو روز روزه بگیرد
2.تعداد 1010 بار صلوات بفرستد
3. 5 بار تسبیحات حضرت فاطمه زهرا(س) را بگوید
4.مبلغ 100 ريال در راه خداوند صدقه بدهد.
5.به زیارت حضرت عبد العظیم حسنی در شهر ری برود.
6.مبلغ 50 ریال در جهت کمک به هزینه های حرم ،به داخل ضریح حضرت عبد العظیم بیندازد
خواب شهادت
محمد برای مرخصی به تهران آمده بود .آخرین شبی که فردایش می خواست به جبهه اعزام شود می گفت :من می روم اما دیگر بر نخواهم گشت.به او گفتم چرا محمد ؟تو باید برگردی .او در جوابم گفت من خواب دیده ام که شهید می شوم و تو این راز را فاش نکن تا روزی که خبر شهادتم را آوردند و اینچنین شد.
توصیه شهید
هر موقع شهیدی را دیدی که بر زمین افتاده ،از خدا بخواه بتوانیم راه آنها را به نحو احسن و با قدم های استوار ادامه دهیم.او به گفتارش جامه عمل پوشاند از خداوند بزرگ خواهانیم که ما را در ادامه راهش تا تحقق احکام اسلام و قران در جهاد استوار و ثابت قدم بدارد.
قبل از شهادت
چهره های نورانی از عشق خدایی همه در لباس رزم مقابل معبود نماز عشق می خواندند،تکبیر خاتمه نمار فضای چهره را لرزاند.یک لحظه محمد رادیدک که به طرف امام جماعت می رود.حالت محمد دگرگون بود صورتش گلگون و از تب عشق داغ داغ .دست امام جماعت رافشرد و تقبل الله گفت و امام رو کرد به محمد و این جمله را بر زبان جاری نمود :فرجادی چقدر نورانی شده ای و محمد صورتش را پایین انداخت .اما زیر لب تبسمی داشت کخه حاکی از حقیقت بود،چرا که او خواب شهادت را دیده بود.
لحظه شهادت
نور افتاب فضای روشن جبهه را منور کرده بود .فرجادی از سنگرش بیرون آمد تبسمی به افتاب کرد و زیر لب صحبت می کرد.حرکت لب هایش را می دیدم ،فقط به او می نگریستم و فکر می کردم که می گوید و با که صحبت می کند. او می گفت که امروز چه روز طولانی است ،خورشید چقدر داغ و سوزان است ،کسی را در مقابلش نمی دیدم تنها بود.
يکي از نزديکان اين شهيد روايت مي کند که : وقتي ايشان براي مرخصي به تهران برگشته بود ، در شبي که مي خواست دوباره به جبهه برگردد، گفت : من مي روم اما ديگر برنخواهم گشت ، به او گفتم چرا محمد ؟ تو بايد برگردي ،او در جواب به من گفت : من خواب ديده ام که شهيد مي شوم و تو نبايد اين راز را فاش کني تا روزي که خبر شهادت من را مي آورند و همين طور هم شد. او ديگران را به تلاش در جهت ادامه راه شهيدان توصيه مي کرد و به اطرافيان خود مي گفت: هر موقع شهيدي را ديديد که بر زمين افتاده است ، از خدا بخواهيد که بتوانيم راه آنها را به نحو احسن و با قدمهاي استوار ادامه دهيم . در روزهاي منتهي به شهادت و نزديک شدن به ملاقات با خداي متعال، چهره اش نورانيت خاصي پيدا کرده بود و همسنگرانش ضمن بيان اين مطلب به وي ، سيماي شهادت را در چهره معنوي و نوراي اش به خوبي حس کرده بودند.
يکي از همرزمان اين شهيد ، در خاطرات خود ، ماجراي شهادت ايشان را اين گونه بازگو مي کند : وقتي از سنگر بيرون آمد لبخندي به آفتاب زد و زير لب صحبت مي کرد و حرکت لب هايش قابل ديدن بود ، من به او نگاه مي کردم و فکر مي کردم که چه مي گويد و با که صحبت مي کند . او مي گفت امرز چه روز طولاني است ، خورشيد چقدر داغ و سوزان است . لحظاتي گذشت و من با شنيدن صداي انفجار به خود آمدم، گرد و غبار اطراف را فرا گرفته و جايي قابل ديدن نبود ، متوجه نواي يا مهدي(عج)-يا مهدي(عج) وي شدم ، به طرفش دويدم و ديدم که پيکرش بر اثر اصابت ترکش مجروح شده وغرق در خون است ، وي را بغل کردم و شنيدن که آخرين کلمات خود را بر لب داشت ومي گفت: خدايا شهادت را نصيبم کن و امام و شهدا را واسطه قرار مي داد و از خدا طلب آمرزش مي کرد و امام را دعا مي کرد و با نداي الله اکبر به محضر خداوند شتافت.
شهید محمدرضا فرجادی کوشا به تاریخ 27 ارديبهشت 1362 ، در منطقه ی قصر شیرین در جبهه غرب کشور به فيض عظماي شهادت نائل آمد و به جمع ياران شهيدش ملحق گشت . پیکر مطهرش پس از وداع یاران و همسنگران در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به نشانی قطعه ی 28،ردیف4، شماره ی 7 جای گرفت. همسنگران بسیجی این شهید والامقام در پایگاه مقاومت بسیج المهدی(عج) در ایام شهادت شهید محمدرضا فرجادی کوشا با استفاده از ذوق و استعداد هنرمندان متعهد در انتقال مفاهیم ارزشی که متاثر از رویدادهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بود ، اقدام به طراحی اطلاعیه ای برای فراخوان داوطلبین عضویت در بسیج نمودند که این طرح هنری در عین سادگی در شکل و متن ،با استفاده از یک تصویر در زمینه ، که رزمنده ای را در حال نبرد و شلیک آرپی جی نشان می دهد و نیز به کار بردن واژگانی مانند: “حزب الله” ، “دانشگاه کربلا” و “مدرک شهادت یا پیروزی” که در آن روزگار مردم با عنایت به سخنان حضرت امام خمینی (ره) پیرامون دفاع مقدس ملت ایران با آن ها آشنا شده بودند، توانست نقشی موثر در حضور پرشور جوانان در سنگر بسیج برای دفاع از اسلام و انقلاب ایفا نماید .
برچسب: شهید فرجادی شهید کوشا شهید محمدرضا فرجادی کوشا محمدرضا فرجادی
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.