زندگینامه شهید از زبان آقای حسن مهرآوران برادر ایشان
فعالیت های مذهبی و اجتماعی ایشان به دلیل خصوصیات سنی، بیشتر به دوران اوج گیری انقلاب بر می گردد. یعنی از آن وقت شروع شد. در مجالسی که روحانیون مبارز سخنرانی می کردند اکثرا شرکت می کرد که یکبار آن را من خوب به خاطر دارم. پس از سخنرانی آیت الله خسروشاهی در مسجد آذربایجانی ها در بازار هنگام خروج از بازار و سوار شدن به ماشین خودمان همگی از جمله او به خاطر سوار کردن برادری که علیه رفتار وحشیانه پلیس اعتراض کرده بود، مورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفتیم. در راهپیمایی هایی که در کوچه ها و محله ها و از جمله محله آن ها در شب ها تشکیل می شد، اکثرا شرکت فعال داشت و پس از اوج گیری بیشتر در راهپیمایی های میلیونی فعالانه شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب هم در هر جا که به وجودش نیاز داشتند سریعا می شتافت. در کمک رسانی به اهل محل با شرکت در شوراها، در کمک به زلزله زدگان استان خوزستان منطقه گناباد که با دوستانش می رفت و بالاخره در حد توانش در کمک رسانی و فعالیت های اجتماعی دریغ نمی کرد. مثلا با وجود اینکه خود در مدرسه درس قرآن را چندان خوب فرا نگرفته بود، بعدا با شرکت در مجالس قرآن به این مهم همت گماشت و بعد که از طرف حضرت امام (قدس سره الشریف) توصیه به امر آموزش بی سوادان شد، فعالانه به دنبال دوستان و آشنایان کم سواد و بی سواد می رفت و در همین محل حسینیه یزدی ها واقع در خیابان گلستانی کلاس درس و قرآن می داد.
روحیات و معنویات ایشان را من نمی توانم آن طور که او بود به رشته تحریر درآورم، چون من او نیستم که بتوانم او را آن طور که بوده معرفی کنم، بلکه باید از لحاظ روحی و معنوی باید قدری هم از او بالاتر باشم که زهی تاسف. به هر حال در اوج تعالی روحی و معنوی بود. واقعا این شعر شاعر که می گوید: در اندرون من خسته دل ندانم چیست…که من خموشم و او در فغان و در غوغاست… دقیقا در باره او مصداق داشت. با ظاهر متین و آرامی که داشت دلش پر از شور و غوغا بود و گاهی بروز می داد. از جمله بعضی تفکراتی که مردم به خاطر عدم درک صحیح از انقلاب داشتند و انجام می دادند شدیدا اعتراض می کرد و ناراحت می شد. به عنوان مثال یکی از همکاران اینجانب که عضو تعاونی فرهنگیان بود وقتی در شورای محل هم عضو شده بود و از سهمیه خواربار استفاده می کرد چند دفعه خواست برود اعتراض کند.از تزویر و ریا کاملا دور بود. از غیبت شدیدا پرهیز می کرد و در این مورد به نزدیکان نیز به سختی اعتراض می کرد و هشدار می داد.
وصیت نامه اش خیلی ساده و مختصر اما پرمحتوا و تقریبا همه جانبه بود که به علت ضمیمه کردن فتوکپی دست نوشته خودش در اینجا به آن اشاره نمی کنم. در مراسم نماز جمعه فعالانه شرکت می کرد حتی آخرین جمعه ای که از ماه اسفند مانده بود در آنروز هم ، ما به خاطر تغییر منزل اثاث کشی داشتیم و کمک زیادی کرده بود و شدیدا خسته بود بازهم آنروز به نماز جمعه رفت و شاید آخرین نماز جمعه ای بود که رفت چون او 25/12/60 از تهران عزیمت نمود و روز 4/1/61 هم شربت شهادت نوشید.
قسمت سوم سوال كه توسط چه كسي به جبهه اعزام شد يا چه ارگاني ، بايد عرض كنم ایشان از طریق رسمی هیچ ارگانی به جبهه اعزام نشد ، پس از شهادتش هم مدتی دوندگی شد و از طریق همان دوستانش که در سپاه آشنا بودند و معرفی نامه گرفته بودند او را به عنوان بسیجی که در کانال سپاه اعزام شده شناختند .
درباره زندگی هرچند کوتاه اما پربار و شهادتش مالب نوشتنی زیاد است اما شاید لازم نباشد همه را به رشته تحریر درآورد. خانواده ما یک خانواده مذهبی است . لقمه ای که از آن ارتزاق می شدیم یک لقمه صددرصد حلال و بی غل و غش بود . پدرم خیاط است و از رهگذر این کار پر رنج و مشقت آن هم با اجرت خیلی کمتر از همه که باید برای دوختن لباس می گرفت ما را بزرگ کرد . نسبت به اقامه نماز دقتی در حد وسواس داشت . خود این حیر نویسنده را هنوز که ده دوازده ساله بودم اذان صبح حتی زمستان های سرد از رختخواب بلند می کرد و به نماز جماعت صبح که در یکی از دو مسجد نزدیک خانه مان برپا می شد می برد و این شهید هم از این قائده مستثنی نبود . هرچندکه او در تهران بزرگ شده بود ، به نماز شب علاقه داشت و مدت زیادی به این کار ادامه می داد . خوابش خیلی سنگین بود و یکی دو روزی به علت خستگی درس شب ها تا دیر وقت بیدار می ماند و از نماز شب می ماند . پدرم می گفت یک دفعه به او تذکر دادم که تو مرتب نماز شب می خواندی چه چیزی تو را از این مهم بازداشته است ؟ دیدم دوباره شروع کرد و ادامه داد یک دفعه به من گفت خواب دیدم من و شما دو نفری به امامزاده رفته بودیم و امامزاده در عالم خواب با ما حرف میزد . من از سرنوشت خودم (شهید) پرسیدم ، گفت تو آینده خوبی داری ولی شما وقتی پرسیدی جواب دیگری داد و من نمی خواستم به شما بگویم اما چون گفتن آن برای شما ممکن است مفید به فایده باشد و موفق به اصلاح مسیر اگر انحرافی دارید بشوید . گفتم از این بابت که به من گفتی از تو متشکرم .
در فاصله ای که جنازه اش برای ما مفقود بود و در مشهد در بیمارستان امام رضا بود و ما نمی دانستیم ، خواهر زداه کوچکم سید جمال گفت : شب خواب دیدم دایی حسین با آقای بهشتی و امام بال داشتند و در اسمان ها پرواز می کردند .
اینجانب آنچه به نظرم می آمد از آن شهید نوشتم. اميدوارم اگر ابهامي در جملات و مفاهيم آن ها مشاهده شد با همان شماره تلفني كه تقديم شده است اشكالات حقير را اصلاح بفرماييد. باشد که توشه های مهم و تکان دهنده این شهدا همیشه زینت بخش صفحات روزنامه ها و مجلات باشد تا ملت ما بدانند که چه سرمایه های گرانبهایی را برای به ثمر رساندن این انقلاب خونبار اسلامی به ودیعه نهاده اند . از این خون ها پاسداری کنند ، حرمت این عزیزان را بشناسند ، زرق و برق عوام فریبانه چند روزه این دنیا آن ها را گول نزند و همه چیز را زیر پا نگذارند . آن ها که جانشان را در طبق اخلاص گذاردند و نثار انقلاب کردند مطمئنن روحشان حاضر و ناظر بر عملکرد های ماست و منحرفینی که نخواهند مسیر خود را اصلاح کنند به طور قطع این خون ها در همین دنیا دامنشان را می گیرد و به روز سیاهشان می نشاند . جای جای این کوچه و خیابان ها، این مدرسه ها و دانشگاه ها بوی عطر شهیدی را می دهد که روزی روی این زمین ها قدم می گذاشت و علیه ظلم و فساد و تباهی و گناه فریاد می کشید . به هوش باشیم که پاسداری از اسلام و خون شهدایمان را به بهای اندک نفروشیم که اگر این برهه بسیار حساس و پرفشار اقتصادی را ان شاء الله با صبر و شکیبایی و موقعیت پشت سر بگذاریم که قطعا این فشارها و نابسامانی های موجود بر قشر مستضعف که بدون شک به دست آمریکاو عمال جنایتکارش هر روز ابعاد گسترده تری به خود می گیرد با یاسو سر خوردگی آن ها به پایان خواهند رسید و آن وقت با اتکای به خدا و روی پای خودمان مملکت را آن طور که خواست خداست و زمینه ساز ظهور آقا امام زمان(عج) باشد و موجب تسلای روح اما راحلمان باشد خواهیم ساخت ان شاءالله
والسلام علی من التبع الهدی
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.