تخفیف‌ها و قیمت جشنواره‌ها در قیمت فروش در نظر گرفته نمی‌شود
توجه : برای فیلتر کردن نمایش ها در نمودار بر روی عنوان هریک کلیک کنید .

شهید محمدحسین مهرآورانshahid mohammadhosein mehravaran

محل خدمت: آموزش و پرورش شناسه ایثار شهید : 0024586 دسته: ,

شهید مهرآوران در آبان سال 1338 در یک خانواده مذهبی در شهر یزد دیده به جهان گشود.در سن 5 سالگی به همراه خانواده به تهران آمد و در محله ای در جنوب تهران سکنی گزید. او دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و به خاطر علاقه ای که داشت وارد هنرستان فنی شد و در سال 67 موفق به اخذ دیپلم برق گشت و سپس در مرکز تربیت معلم فنی و حرفه ای تهران ادامه تحصیل داد.

به علت اوج گیری انقلاب، مراکز دانشگاهی به تعطیلی کشید و ایشان از این فرصت استفاده نمود و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کسب آموزش های نظامی پرداخت. پس از بازگشایی مرکز تربیت دبیر فنی بنا به توصیه ی یکی از فرماندهان سپاه به ادامه تحصیل پرداخت ولی چون قلبش برای جبهه می تپید با وساطت یکی ار دوستان به جبهه اعزام شد. کمتر از یک هفته در روزهای اولیه عملیات فتح المبین در منطقه دشت عباس حوالی دزفول در حال حمل مجروح به عقبه جبهه در اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سینه به شهادت رسید.

او با دوستانش قرار گذاشته بود که پس از بازگشت از جبهه و پایان امتحانات یک سفر 10 روزه به مشهد مقدس برود و جالب است که پس از امتحانات الهی جنازه ی او با جنازه ی یک سرباز خراسانی جابه جا شد و به جای آن سرباز او را به مشهد برده بودند و درست 10 روز پیکر پاکش در مشهد بود و پس از 10 روز پیکرپاک او به تهران منتقل گشت.

تلاوت سوره مبارکه الرحمن به نیت این شهید

تماس بگیرید

465 بار دیده شده مقایسه

زندگینامه شهید از زبان آقای حسن مهرآوران برادر ایشان

راوي : برادر شهيد

فعالیت های مذهبی و اجتماعی ایشان به دلیل خصوصیات سنی، بیشتر به دوران اوج گیری انقلاب بر می گردد. یعنی از آن وقت شروع شد. در مجالسی که روحانیون مبارز سخنرانی می کردند اکثرا شرکت می کرد که یکبار آن را من خوب به خاطر دارم. پس از سخنرانی آیت الله خسروشاهی در مسجد آذربایجانی ها در بازار هنگام خروج از بازار و سوار شدن به ماشین خودمان همگی از جمله او به خاطر سوار کردن برادری که علیه رفتار وحشیانه پلیس اعتراض کرده بود، مورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفتیم. در راهپیمایی هایی که در کوچه ها و محله ها و از جمله محله آن ها در شب ها تشکیل می شد، اکثرا شرکت فعال داشت و پس از اوج گیری بیشتر در راهپیمایی های میلیونی فعالانه شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب هم در هر جا که به وجودش نیاز داشتند سریعا می شتافت. در کمک رسانی به اهل محل با شرکت در شوراها، در کمک به زلزله زدگان استان خوزستان منطقه گناباد که با دوستانش می رفت و بالاخره در حد توانش در کمک رسانی و فعالیت های اجتماعی دریغ نمی کرد. مثلا با وجود اینکه خود در مدرسه درس قرآن را چندان خوب فرا نگرفته بود، بعدا با شرکت در مجالس قرآن به این مهم همت گماشت و بعد که از طرف حضرت امام (قدس سره الشریف) توصیه به امر آموزش بی سوادان شد، فعالانه به دنبال دوستان و آشنایان کم سواد و بی سواد می رفت و در همین محل حسینیه یزدی ها واقع در خیابان گلستانی کلاس درس و قرآن می داد.

روحیات و معنویات ایشان را من نمی توانم آن طور که او بود به رشته تحریر درآورم، چون من او نیستم که بتوانم او را آن طور که بوده معرفی کنم، بلکه باید از لحاظ روحی و معنوی باید قدری هم از او بالاتر باشم که زهی تاسف. به هر حال در اوج تعالی روحی و معنوی بود. واقعا این شعر شاعر که می گوید: در اندرون من خسته دل ندانم چیست…که من خموشم و او در فغان و در غوغاست… دقیقا در باره او مصداق داشت. با ظاهر متین و آرامی که داشت دلش پر از شور و غوغا بود و گاهی بروز می داد. از جمله بعضی تفکراتی که مردم به خاطر عدم درک صحیح از انقلاب داشتند و انجام می دادند شدیدا اعتراض می کرد و ناراحت می شد. به عنوان مثال یکی از همکاران اینجانب که عضو تعاونی فرهنگیان بود وقتی در شورای محل هم عضو شده بود و از سهمیه خواربار استفاده می کرد چند دفعه خواست برود اعتراض کند.از تزویر و ریا کاملا دور بود. از غیبت شدیدا پرهیز می کرد و در این مورد به نزدیکان نیز به سختی اعتراض می کرد و هشدار می داد.

پس از شروع جنگ تحمیلی با توجه به ماهیت حمله عراق علیه ایران و مظلومیت ملت مسلمان ایران در این جنگ دائما به دنبال راهی بود که به جبهه برود و سخت در این مورد عجله به خرج می داد تا اینکه بالاخره انقلاب فرهنگی شروع شد و دانشگاه ها تعطیل شد و از جمله مرکز تربیت معلم فنی و حرفه ای و او پس از مدتی که بیکار بود رفت در سپاه پاسداران برای سپاهی شدن ثبت نام کرد. مدتی حدود سه ماه از دوران آموزش را گذراند که مجددا تربیت معلم بازگشایی شد. از برادران مسئول سپاهی مشورت کرده بود که چه کنم و آن ها توصیه کرده بودند که اگر در سنگر تعلیم و تربیت بماند و درست خدمت کند بهتر است و فقط از او خواسته بودند که اگر فرصتی برای جبران مخارج دوران پادگان که از طرف سپاه هزینه شده بود پیدا نکرد پس از گرفتن شغل معلمی هر ماه مبلغی به حساب سپاه واریز کند. ولی او همواره عاشق جبهه بود.
به مادر مرتب می گفت دعا کن من به جبهه بروم و شهید شوم از بس این موضوع را تکرار کرده بود بالاخره یکدفعه مادر گفت اگر تو قول می دهی که از من شفاعت کنی من دعا می کنم خدا تو را لایق مقام رفیع شهادت، حالا در هر جا كه خودش خواست بگرداند و او جواب داد من نمی توانم اگر شما اعمالتان در حدی باشد که من بتوانم قول می دهم و این واقعا نکته جالبی بود. یکدفعه دیگر می گفت خواب دیدم در جایی با حضرت امام(ره) بودیم و من کفش های ایشان را موقع پوشیدن جفت می کردم و بالاخره با توجه به اینکه ایشان دانشجو بود و عضو بسیج محل هم نبود که از طریق محل به جبهه اعزام شود و در پایگاه بسیج هم که آن موقع در این زمینه فعال بودند ثبت نام نکرده بود که او را به عنوان یک فرد دوره دیده اعزام کنند.
همیشه از این بابت که زمینه اعزام به جبهه برایش فراهم نبود رنج می برد تا عاقبت در تعطیلات نوروز 61 از طریق یکی از دوستان دانشجویش که با یکی از فرماندهان پادگان گلف اهواز دوست بود از طریق پایگاه سپاه لانه جاسوسی نامه ای گرفتند و چند نفر از دوستانش با او به اتفاق به اهواز رفتند و آنجا هم با توجه به معرف آن ها و شناختی که داشتند خواستند به آن ها چادرهای فرماندهی را بدهند که ان ها گفته بودند ما آمدیم تا به خط مقدم برویم و با توجه به اینکه اسلحه هم نداشتند به آن ها بدهند آن ها را با یک روزه به جبهه دشت عباس می فرستند و می گویند اسلحه هم باید خودتان از عراقی ها به غنیمت بگیرید.
او به اتفاق دوست دیگرش امدادگر می شود. در همان نبرد روز دوم فروردین اسلحه هم به دست می آورند و در نبرد روز چهارم بالاخره در جبهه دشت عباس در عملیات فتح المبین در نزدیکی امامزاده عباس به شهادت می رسد . ولی دوستانش تا موقع آمدن تهران و چند روز بعد از آن هم با کاوش های بعدی نمی فهمند که به شهادت رسیده، اما چون شب قبل از شهادت خودش خواب دیده که داماد شده و تعبیر هم کرده بود که شهید خواهد شد این احتمال را می دادند.
به هر حال با توجه به اینکه قبل از شهادت ظاهرا با دوستانش هم عهد شده بودند که پس از بازگشت به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بروند، در موقع تفکیک جنازه های شهدا جنازه او با جنازه یک شهید دیگر به نام اکبر عرفانی از لشکر 71 خراسان موقع کوبیدن درب تابوت ها و میخ کردن آن ها اشتباه می شود و او به مشهد می رود طواف داده می شود و تا موقعی که ما او را با توجه به مسافرت به شهرهای مختلف اصفهان، یزد و شیراز پیدا کردیم درست ده روز در سردخانه بیمارستان امام رضا(علیه السلام) مانده بود. او عاشق شهادت بود و تنها راه میان بر رسیدن به معشوق را این می دانست و معشوق هم این سعادت عظمی را نصیبش گردانید.

وصیت نامه اش خیلی ساده و مختصر اما پرمحتوا و تقریبا همه جانبه بود که به علت ضمیمه کردن فتوکپی دست نوشته خودش در اینجا به آن اشاره نمی کنم. در مراسم نماز جمعه فعالانه شرکت می کرد حتی آخرین جمعه ای که از ماه اسفند مانده بود در آنروز هم ، ما به خاطر تغییر منزل اثاث کشی داشتیم و کمک زیادی کرده بود و شدیدا خسته بود بازهم آنروز به نماز جمعه رفت و شاید آخرین نماز جمعه ای بود که رفت چون او 25/12/60 از تهران عزیمت نمود و روز 4/1/61 هم شربت شهادت نوشید.

قسمت سوم سوال كه توسط چه كسي به جبهه اعزام شد يا چه ارگاني ، بايد عرض كنم ایشان از طریق رسمی هیچ ارگانی به جبهه اعزام نشد ، پس از شهادتش هم مدتی دوندگی شد و از طریق همان دوستانش که در سپاه آشنا بودند و معرفی نامه گرفته بودند او را به عنوان بسیجی که در کانال سپاه اعزام شده شناختند .

درباره زندگی هرچند کوتاه اما پربار و شهادتش مالب نوشتنی زیاد است اما شاید لازم نباشد همه را به رشته تحریر درآورد. خانواده ما یک خانواده مذهبی است . لقمه ای که از آن ارتزاق می شدیم یک لقمه صددرصد حلال و بی غل و غش بود . پدرم خیاط است و از رهگذر این کار پر رنج و مشقت آن هم با اجرت خیلی کمتر از همه که باید برای دوختن لباس می گرفت ما را بزرگ کرد . نسبت به اقامه نماز دقتی در حد وسواس داشت . خود این حیر نویسنده را هنوز که ده دوازده ساله بودم اذان صبح حتی زمستان های سرد از رختخواب بلند می کرد و به نماز جماعت صبح که در یکی از دو مسجد نزدیک خانه مان برپا می شد می برد و این شهید هم از این قائده مستثنی نبود . هرچندکه او در تهران بزرگ شده بود ، به نماز شب علاقه داشت و مدت زیادی به این کار ادامه می داد . خوابش خیلی سنگین بود و یکی دو روزی به علت خستگی درس شب ها تا دیر وقت بیدار می ماند و از نماز شب می ماند . پدرم می گفت یک دفعه به او تذکر دادم که تو مرتب نماز شب می خواندی چه چیزی تو را از این مهم بازداشته است ؟ دیدم دوباره شروع کرد و ادامه داد یک دفعه به من گفت خواب دیدم من و شما دو نفری به امامزاده رفته بودیم و امامزاده در عالم خواب با ما حرف میزد . من از سرنوشت خودم (شهید) پرسیدم ، گفت تو آینده خوبی داری ولی شما وقتی پرسیدی جواب دیگری داد و من نمی خواستم به شما بگویم اما چون گفتن آن برای شما ممکن است مفید به فایده باشد و موفق به اصلاح مسیر اگر انحرافی دارید بشوید . گفتم از این بابت که به من گفتی از تو متشکرم .

در فاصله ای که جنازه اش برای ما مفقود بود و در مشهد در بیمارستان امام رضا بود و ما نمی دانستیم ، خواهر زداه کوچکم سید جمال گفت : شب خواب دیدم دایی حسین با آقای بهشتی و امام بال داشتند و در اسمان ها پرواز می کردند .

اینجانب آنچه به نظرم می آمد از آن شهید نوشتم. اميدوارم اگر ابهامي در جملات و مفاهيم آن ها مشاهده شد با همان شماره تلفني كه تقديم شده است اشكالات حقير را اصلاح بفرماييد. باشد که توشه های مهم و تکان دهنده این شهدا همیشه زینت بخش صفحات روزنامه ها و مجلات باشد تا ملت ما بدانند که چه سرمایه های گرانبهایی را برای به ثمر رساندن این انقلاب خونبار اسلامی به ودیعه نهاده اند . از این خون ها پاسداری کنند ، حرمت این عزیزان را بشناسند ، زرق و برق عوام فریبانه چند روزه این دنیا آن ها را گول نزند و همه چیز را زیر پا نگذارند . آن ها که جانشان را در طبق اخلاص گذاردند و نثار انقلاب کردند مطمئنن روحشان حاضر و ناظر بر عملکرد های ماست و منحرفینی که نخواهند مسیر خود را اصلاح کنند به طور قطع این خون ها در همین دنیا دامنشان را می گیرد و به روز سیاهشان می نشاند . جای جای این کوچه و خیابان ها، این مدرسه ها و دانشگاه ها بوی عطر شهیدی را می دهد که روزی روی این زمین ها قدم می گذاشت و علیه ظلم و فساد و تباهی و گناه فریاد می کشید . به هوش باشیم که پاسداری از اسلام و خون شهدایمان را به بهای اندک نفروشیم که اگر این برهه بسیار حساس و پرفشار اقتصادی را ان شاء الله با صبر و شکیبایی و موقعیت پشت سر بگذاریم که قطعا این فشارها و نابسامانی های موجود بر قشر مستضعف که بدون شک به دست آمریکاو عمال جنایتکارش هر روز ابعاد گسترده تری به خود می گیرد با یاسو سر خوردگی آن ها به پایان خواهند رسید و آن وقت با اتکای به خدا و روی پای خودمان مملکت را آن طور که خواست خداست و زمینه ساز ظهور آقا امام زمان(عج) باشد و موجب تسلای روح اما راحلمان باشد خواهیم ساخت ان شاءالله

والسلام علی من التبع الهدی


خاطرات آقای اصغر مهرآوران پدر شهید محمدحسین مهرآوران

راوي : پدر شهيد
یک شب پدر شهید در خواب دید که فرزندش پای برهنه است. به او گفت که چرا کفشی به پا نداری. او در پاسخ گفت که به زودی می خرم. فردای آن روز که انباری خانه شان را مرتب می کرد، پوتینی را که شهید از آن استفاده می کرد را یافت. آن را تمیز و مرتب نمود و در نماز جمعه جهت استفاده ی رزمندگان هدیه نمود. همان شب در خواب دید که فرزند شهیدش پوتین نویی در پا دارد و به پدرش می گوید که کفش نو خریده ام.
برچسب:
اطلاعات کلی
نام و نام خانوادگی

محمدحسین مهرآوران

نام مستعار

نام پدر

اصغر

تاریخ تولد

1338/07

سن

23

تاریخ شهادت

1361/01/04

محل شهادت

دشت عباس
سردشت

شهادت در عملیات

فتح المبین

نحوه شهادت

اصابت ترکش خمپاره به سینه

مزار شهید

بهشت زهرای تهران
قـطعـه 26 ردیـف 56 شـماره 48

درصد جانبازی

محله

اطلاعات سازمانی
حوزه بسیج

محدوده پایگاه

پایگاه فعالیت

مسجد فعالیت

یگان خدمت

سپاه پاسداران

سمت و رتبه

رزمنده

رسته خدمت

ویژگی های شهید
فرهنگی مذهبی

ورزشی

شغلی

معلم

تحصیلات

کاردانی

رشته تحصیلی

برق

محل تحصیل

دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی
مرکز تربیت معلم فنی و حرفه ای تهران

تصویر مزار شهید

تصاویر شهید

لطفا پیش از ارسال دلنوشته خود درباره شهید موارد زیر را مطالعه و بررسی نمایید.

الف) متن دلنوشته شما قبل از انتشار در وبسایت ، به طور دقیق بررسی می گردد و پس از تایید با نام خودتان برای عموم منتشر می گردد. بنابراین خواهشمندیم در ارسال متن خود دقت نمایید.

ب) در صورتی که دلنوشته ارسالی شما دارای محتوایی باشد که بتوان روی آن کار بیشتری کرد ، با هماهنگی خودتان ، ویراستاران وبسایت از نظر ادبی آن را ویرایش نموده و پس از ایجاد شاخ و برگ مناسب ، نسبت به انتشار آن در بخش های دیگر وبسایت اقدام می نمایند.

ج) توجه نمایید که از انتشار محتوای دارای اصطلاحات و الفاظ نامناسب ، محتوای مغایر با قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران و هرگونه محتوایی که رنگ و بوی سیاسی و جناحی داشته باشد ، جدا معذوریم.

د) استدعا داریم که فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیش‌ از‌ حدِ معمول ، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحه‌کلید بپرهیزید. تنظیمات دقیق متن ارسالی شما توسط ویراستاران وبسایت انجام می گردد.

اولین کسی باشید که خاطره شهید می نویسد “شهید محمدحسین مهرآوران”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نقد و بررسی‌ها

هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.