تخفیف‌ها و قیمت جشنواره‌ها در قیمت فروش در نظر گرفته نمی‌شود
توجه : برای فیلتر کردن نمایش ها در نمودار بر روی عنوان هریک کلیک کنید .

شهید حجت الاسلام محمد مصطفوی کرمانیShahid Mohammad Kermani

محل خدمت: بسیج مستضعفین شناسه ایثار شهید : 00001147 دسته: ,

ایشان در سال 1316 در کرمان در خانواده­ ای مذهبی و متوسط چشم به جهان گشود. پدرش در بازار قلعه، مغازه کوچکی داشت و زندگی بسیار ساده ای می­گذرانید. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در جمع خانواده­ ای زحمت­کش، باصفا و صمیمی گذراند و در آن­جا تا کلاس هشتم درس خواند اما ضمیر پاک و عطش درونش، او را مصمم به ورود در جرگه مروّجان مکتب اهل بیت نمود و در سال 1333 با قدم گذاشتن به مدرسه­ علمیه­ معصومیه­ کرمان مشغول به تحصیل علوم دینی شد. در مدت کوتاهی در مدرسه به استعداد بی ­نظیر، نظم، استقامت و هوش بسیار مشهور شد و چنان خوش درخشید که تحصیلات سه ساله را در یک سال به اتمام رسانید. وی برای تامین هزینه­ های تحصیل، صحافی می­ کرد و در ازای پول ناچیزی که از بچه­ های مدرسه می­ گرفت، کتاب­هایشان را صحافی می ­نمود.

 

در سال 1338 جهت ادامه­ تحصیل به شهر مقدس قم عزیمت نمود. «لمعه» را نزد «استاد ستوده» فرا گرفت، «رسائل» و «کفایه» را نزد اساتیدی همچون «آیت ­الله مکارم شیرازی» و «آیت­ الله سلطانی» بهره برد و سپس موفق شد در دروس خارج «حضرت امام خمینی(ره)» و «آیت­ الله گلپایگانی» حاضر گردد. همچنین مصاحبت و رفاقت مستحکمی با «شهید حجت­ الاسلام حقانی» و «شهید آیت­ الله مفتح» داشت.

تلاوت سوره مبارکه الرحمن به نیت این شهید

تماس بگیرید

1,185 بار دیده شده مقایسه

مستعد و باهوش

ایشان در سال 1316 در کرمان در خانواده­ ای مذهبی و متوسط چشم به جهان گشود. پدرش در بازار قلعه، مغازه کوچکی داشت و زندگی بسیار ساده ای می­گذرانید. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در جمع خانواده­ ای زحمت­کش، باصفا و صمیمی گذراند و در آن­جا تا کلاس هشتم درس خواند اما ضمیر پاک و عطش درونش، او را مصمم به ورود در جرگه مروّجان مکتب اهل بیت نمود و در سال 1333 با قدم گذاشتن به مدرسه­ علمیه­ معصومیه­ کرمان مشغول به تحصیل علوم دینی شد. در مدت کوتاهی در مدرسه به استعداد بی ­نظیر، نظم، استقامت و هوش بسیار مشهور شد و چنان خوش درخشید که تحصیلات سه ساله را در یک سال به اتمام رسانید. وی برای تامین هزینه­ های تحصیل، صحافی می­ کرد و در ازای پول ناچیزی که از بچه­ های مدرسه می­ گرفت، کتاب­هایشان را صحافی می ­نمود.

در سال 1338 جهت ادامه­ تحصیل به شهر مقدس قم عزیمت نمود. «لمعه» را نزد «استاد ستوده» فرا گرفت، «رسائل» و «کفایه» را نزد اساتیدی همچون «آیت ­الله مکارم شیرازی» و «آیت­ الله سلطانی» بهره برد و سپس موفق شد در دروس خارج «حضرت امام خمینی(ره)» و «آیت­ الله گلپایگانی» حاضر گردد. همچنین مصاحبت و رفاقت مستحکمی با «شهید حجت­ الاسلام حقانی» و «شهید آیت­ الله مفتح» داشت.

در کوی مکارم اخلاق

او از همان کودکی خیلی سنگین، با وقار و متین بود و در رفتار با پدر و مادر، بسیار محتاط و مودب بود. از کودکی در مسجد آیت­ الله صالحی به طور مرتب هر سه وعده نماز را به جماعت می­خواند. مدام روزه می­ گرفت و بعد از سحری، در نماز صبحِ مسجد جامع و کلاس­های تفسیر قرآن شرکت می­ کرد. پیوسته در پیِ سوالات ذهنش بود تا درس و بحث، کاملا برایش تفهیم شود. وی فردی بسیار صبور، متواضع و پرجنب و جوش بود و اغلب خنده ­ای ملیح برلب داشت. او تبلور مجموعه ­ای از صفات حسنه­ اسلامی بود و علاقه­ بسیاری به عبادت، شب­ زنده ­داری، راز و نیاز و انجام مستحبات داشت و در دوران تحصیل، همواره دنبال راهکارهای ترقی معنوی و روحی انسان بود و در این ­باره مدام از اساتید خود سوال می ­نمود. معتقد بود همه­ طلبه­ ها باید متصف به صفات پسندیده­ اخلاقی باشند تا هرگاه اعمال و رفتار آن­ها به محضر حضرت مهدی(عج) عرضه می­ شود، ایشان راضی و خشنود باشند، نه این که موجبات نگرانی و ناراحتی حضرت را فراهم کنند.

می­ گفت: «خوبی دو نوع است؛ ذاتی و ظاهری. بعضی آدم­ها ذاتا زیبا هستند اما برخی هم مثل عروس­ها زیور و زینت به خود می­ بندند تا زیبا شوند. خوبی هم این­طوری است! اگر ذاتا خوب هستید که هیچ. اما اگر نیستید با خوبی ­ها، خودتان را زیور و زینت بدهید». همچنین می­ گفت: «بچه­ ها باید خوب تربیت شوند تا بتوانند در سیلاب­های جامعه محفوظ بمانند».

مجاهدی نترس

از بدو ورود به قم به طور جدی با امام و اهداف ایشان آشنا شد و حول محور آن امام فرزانه می­چرخید. از آن­جا که با شهید حقانی هم ­درس، هم­ بحث و دوست بود، همراه با او علیه رژیم شاهنشاهی مبارزه می­ کرد. از آغاز نهضت امام(ره) در سال 42، به صورت جدی­ تر در فعالیت­ های مذهبی و سیاسی و نشر و تکثیر اعلامیه­ ها وارد شد. به صورت علنی به افشاگری علیه رژیم و گروه­های منحرف دینی در کرمان می­ پرداخت و هیچ واهمه ­ای از شکنجه و زندان نداشت. چه در مبارزه با رژیم شاه و چه در مبارزه با گروه­های منحرف دینی در کرمان.

بعد از ممنوع ­المنبر شدن، از قم به تهران آمد و با نام مستعار کرمانی به مبارزات خود ادامه داد. حدود 20 روز از ازدواجش گذشته بود که برای تبلیغ به اهواز رفته، در آن­جا تحت تعقیب ماموران ساواک قرار گرفت که باعث شد به مدت دو ماه متواری شود و در این مدت، خانواده نیز هیچ خبری از ایشان نداشت، تا این­که پس از دوماه به طور مخفیانه از اهواز به تهران بازگشت و در مساجد این شهر به فعالیت­های تبلیغی، تربیتی و ارشادی پرداخت.

ایشان برای شناساندن حضرت امام(ره) به مردم، رساله­ ایشان را مخفیانه می­ آورد و در شهرها و روستاها بین مردم توزیع می­ کرد. در سال­های 51 و 52 نیز در کازرون، به افشاگری پرداخته، مردم را به مبارزه با رژیم شاه فرا می­ خواند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نیز با وجود این­که به عنوان قاضی شعبه 14 دادگاه­ مدنی خاص و شعبه ویژه­ خانواده­ های شهدا در بنیاد شهید، مشغله­ فراوانی داشت، دست از فعالیت­ های تبلیغی نکشید و اقامه­ نماز و مدیریت فعالیت­ های مختلف فرهنگی را در مسجدحضرت سیدالشهدا(ع) در خیابان هلال احمر بر عهده گرفت. در این مدت، از تدریس نیز غافل نشد و در سازمان دفاع و همچنین سازمان تبلیغات اسلامی به تعلیم و آموزش پرداخت.

ما برای شکممان هیچ­ جا نمی­رویم

در ایامی که مرحوم آیت ­الله مشکینی در «ماهان» تبعید بودند، مرتب به دیدار ایشان می ­رفت و در «محی ­آباد» به تبلیغ می­ پرداخت. در ایامی هم که به قم بازمی ­گشت دائما کتاب، اعلامیه و جزوه برای مردم ارسال می­ کرد و توانسته بود یک کتابخانه با حدود 1800 جلد کتاب، در روستا تاسیس کند. آقای «علیخان پورمحی­ آبادی» که از اهالی این روستا است، می­ گوید: «حاج ­آقا با همسرش به روستا می ­آمد و هر دو به تبلیغ دین می­ پرداختند و از آن­جا که در این راه، سختیِ بسیاری می­ کشیدند، می­ گفتم شما مثل این­که این­جا تبعید هستید. حاج ­آقا هم می­ فرمود: ما نان خشک هم باشد می­ خوریم. ما برای شکممان هیچ­ جا نمی­ رویم. نان امام زمان(عج) را خورده ­ایم تا به دین خدا خدمت کنیم».

باید حق منبر را ادا کنیم

«چوپار» هم یکی دیگر از شاهدان منبرهای گرم و آتشین او بود؛ او در آن­جا درگیری­هایی با فرقه ­های صوفیه و درویش ­مسلک داشت و در منبر، محکم با آنان برخورد می­ کرد. یک بار گفته بود: «روشی که شما در پیش گرفته ­اید، روشی اسلامی نیست. با این­که خود را مرید علی(ع) می­دانید، ابدا آن حضرت این اعمالی را که شما انجام می­ دهید، قبول ندارد». در قبال این حرکات، هم دراویش و هم ساواک تهدیدش می­کرد اما ایشان با شجاعتی که داشت به کارش ادامه می­داد. یک بار که پاسگاه جوپار به وی تذکر داده بود که در منبر فقط روضه بخواند و از حرف سیاسی پرهیز کند، با شجاعت گفته بود: «ما آن چیزی را که وظیفه­ مان است بر روی منبر می­ گوییم تا دِینِ منبر را ادا کرده باشیم. هر وقت که دیگر نگذاشتند ما منبر برویم، تکلیفی نداریم، اما تا وقتی که اجازه منبر رفتن داشته باشیم، باید حقّ منبر را ادا کنیم». یک بار هم که در خطابه­ای بسیار پرشور، پیرامون خیانت­های شاه سخن می­ گفت، مامورین ساواک تصمیم به دستگیری وی گرفته بودند اما یکی از دوستان ایشان باخبر شده، وی را با لباس مبدل از چوپار فراری داده بودند. البته او از قبل به فکر کادر سازی بود و می­ گفت: «نمی­ شود که روستا خودش روحانی نداشته باشد، یک روز من می­ آیم، یک روز دیگری می ­آید. این­طور نمی ­شود. جوانان روستا را تشویق کنیم بروند طلبگی درس بخوانند و روحانی بشوند و مسئولیت مذهبی مردم روستا را برعهده بگیرند…».

اگر جوان­ها نمی­ آیند ما باید برویم دنبال آن­ها

در فاصله سال­های 1350 تا 1355، در «بنیاد نهج البلاغه»، در کنار آقایان «دین­ پرور» و «موحدی ساوجی» به غواصی در دریای بی­کران فرمایشات گهربار حضرت علی(ع) پرداخت و یک سری جزوات را در این بنیاد به چاپ رسانده، در اختیار علاقمندان قرار می­داد. او در انتهای هر جزوه، یک سری سوال طرح کرده، جوایزی را برای این کار اختصاص می­داد و می­ گفت: «اگر جوان­ها نمی­ آیند ما باید برویم دنبال آن­ها، و این آثار را باید بفرستیم درب منزل آن­ها». وی محققی توانا و نویسنده ­ای زبردست بود و معتقد بود نوشتار باید به گونه ­ای باشد که برای جوانان دشوار نباشد.

این­جا جای دیگری است

برادرش می­ گوید: برخی اوقات من را به حجره­ اش دعوت می­ کرد، من هم بعضا شب را آن­جا می­ ماندم. وقتی برای نماز شب بیدار می­ شد، از آن­جا که از علاقه­ من باخبر بود، من را هم بیدار می ­کرد. نماز شب را یاد می­ داد و من هم در کنارش به نماز می­ ایستادم. گاهی آن­قدر غرق در عبادت و تهجد می شد که من نمی­ توانستم ادامه دهم و نماز را به پایان می ­رساندم. در حرم اهل­ بیت(ع) نیز غرق در حضور می­شد. وقتی باهم به کربلا مشرف شده بودیم، بعد از زیارت و عزاداری، تصمیم گرفتیم از حرم بیرون بیاییم. اما حاج ­آقا می­گفت: «داداش! بارِ دیگر کِی این جور جاها نصیبمان می­ شود تا بتوانیم اینجا برگردیم؟ کی باد، خاکمان را این­جا بیاورد؟ این­جا جای دیگری است…». ما از حرم بیرون می ­آمدیم اما او تا ساعت­ ها به نماز و عبادت می­ پرداخت.

پشت چراغ قرمز

ایشان از اسراف، چه در آب و غذا و چه در وقت و… بیزار بودند. به عنوان مثال پشت چراغ قرمز، ماشین را خاموش می­ کردند و در آن چند دقیقه، کتاب مطالعه می­ کردند و می­ گفتند: «ببینید الان ما چند سطر کتاب خواندیم و شاید از آن هم چیزی فهمیدیم، اما افرادی که کنار ما هستند با اعصاب خود جنگیدند که چرا چراغ سبز نمی­شود؟ و… الان من با آرامش و آن­ها با اعصاب خراب راه می­ افتیم».

نمی­خواهم این­طور زندگی کنم

همسرش می­ گوید: ایشان اعتقاد داشت که باید از سهم امام، خیلی حداقلی و در صورت اضطرار استفاده کنیم، چون مردم با هزار زحمت کار کرده ­اند و خمس اموالشان را پرداخته ­اند. در کارهای دیگری هم که انجام می­ دادند خیلی قانع بودند و می ­گفتند: «من می­ توانم از طریق نویسندگی و اطاعت از ساواک درآمد زیادی به دست بیاورم. اما من نمی­ خواهم این­طور زندگی کنم. اگر شما در این راه یاری­گرِ من باشید، دعاگوی شما خواهم بود». ایشان در حقیقت یک معلم اخلاق بودند؛ من در طول زندگی، از ایشان یک دروغ هم نشنیدم. نسبت به غیبت و صحبت­هایی که در آن، اسم دیگران می ­آمد، خیلی حساس بودند و حتی وقتی پشتِ سرِ برخی افراد که در خط امام نبودند، صحبت می­ شد، مخالفت می­ کردند. شب قبل از شهادت، داشت با تسبیح کوچکش ذکر می­ گفت اما وسط ذکر رو کرد و گفت: «عزیزانم! الان که دارم می­روم جبهه، می­ خواهم توصیه­ ای کنم که شیطان از این راه خیلی می­ تواند در ما نفوذ بکند. ماها خدای نکرده اهل گناهانی مثل قتل، غارت، مشروب و … نیستیم که شیطان از این راه بتواند در ما نفوذ کند، اما باید در سخن­ گفتن خیلی مراقب باشیم؛ نه تنها غیبت نکنیم، بلکه در مورد هر خبری که می­ خواهیم بیان کنیم، باید دقیق باشیم». بعد تسبیحش را بالا برد و گفت: «به خدا قسم، همان­طور که مو را از لای ماست بیرون می­ کشند، ما هم در آن عالم مسئول صحبت کردنمان هستیم. مراقب باشید هر سخنی که می­ گویید در آن رضای خدا باشد».

اگر دختران اصلاح شوند، جامعه اصلاح می­ شود

همسر شهید نقل می­ کند: ایشان معتقد بودند اگر دختران و زنان جامعه اصلاح بشوند، جامعه اصلاح می­ شود. از این رو، در تربیت دخترهایمان زیاد تلاش می­ کردند. مخصوصا بعد از پیروزی انقلاب، در مدارس آن­ها مشاوره و سخنرانی داشتند. در زمانی که عده­ای می­ گفتند دخترها نباید وارد دانشگاه شوند، ایشان می ­گفت: «زنان هم باید پیشرفت کنند و این حق را در جامعه داشته باشند. برای ما ننگ است که بعد از انقلاب، زنانمان در رکود باشند. برای ما ننگ است که بعد از انقلاب، مردها بیایند و در مدرسه­ دخترها درس بدهند، درحالی­ که زنان، خودشان این قدرت و علم را می ­توانند داشته باشند». ایشان در تبلیغ ­ها و سخنرانی­ ها هم در این مورد روشنگری می­ کردند.

اگر می­ توانستم نمی­ خوابیدم

یک نفر گفته بود: حقوقی که می­ گیری، با زمانی که صرف کار می­ کنی مساوی نیست. گفته بود: «یک روزی در این مملکت آرزو داشتیم نام امام را آزادانه بر زبان بیاوریم. الان ایشان به راحتی در تلویزیون سخنرانی می­ کنند و نام ایشان در جهان پیچیده است. من عاشق امام و انقلاب هستم و اگر می­ توانستم این شش ساعت خواب را هم بزنم و برای اسلام خدمت کنم، این کار را می­ کردم. خدا راشکر می­ کنم که مرا زنده نگه داشت تا بتوانم به این انقلاب خدمت کنم». همیشه می­ گفت: «خدایا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده».

دادگاه را تعطیل نمی­کنم

با احساس مسئولیتی که داشت، همیشه قبل از آغاز ساعت اداری، در دادگاه حاضر می ­شد و ساعت­ها بعد از پایان وقت اداری دست از کار می­ کشید. وقتی گفته می­ شد که شما باید هشت ساعت کار کنید، می­ گفت: «تا هر ساعتی که مراجعه ­کننده داشته باشم، حتی اگر به شب هم برسد، دادگاه را تعطیل نمی­ کنم چون کار مردم را برای رضای خدا انجام می­ دهم». چنان با مردم صحبت می­ کرد که اگر فردی با خشم آتشین داخل اتاق می ­آمد، آرام و مطمئن از اتاق خارج می ­شد. آیه­ قرآن تلاوت می­ کرد و روایت می­ خواند، نصیحت می ­کرد و نمی­ گذاشت زندگی آن­ها به هم بخورد. حتی وقتی در پرونده ­ای حق با کسی نبود، فقط به صدور حکم بسنده نمی­ کرد و با زبانی نرم طرف مقابل را قانع می­کرد که طبق شرع و قانون، حق با او نیست.

در حسرت شهادت

همسر شهید می­ گوید: روزی که حزب جمهوری اسلامی را بمب­ گذاری کرده بودند، ایشان قرار بود به آن­جا بروند ولی ما مهمان داشتیم و نتوانست برود. وقتی خبر انفجار را شنیدیم بلافاصله به سمت دفتر حزب حرکت کرد و واقعه را از نزدیک دید. آن روزها خیلی ناراحت بود، و دائم گریه می ­کرد و می ­گفت: «ای رفقا! ما که سال­ها با هم بودیم. چرا من را تنها گذاشتید و رفتید؟…».

فرزند شهید نیز می­ گوید: روز شهادتشان در اتوبوسی که ایشان را به فرودگاه می ­برد به فردی گفته بود: «اگر من شهید شدم این خوابم را برای خانواده ­ام تعریف کنید: دو شب پیش، درخواب دیدم مجلسی است به نام حضرت فاطمه زهرا(س) که خود ایشان هم در آن­جا حضور دارند. خواستم از حضرت اجازه­ ورود بگیرم که گفتند: اجازه داده شد. من هم وارد شده، عرض ارادت کردم و چادرشان را بوسیدم. ایشان به من گفتند: محمد جان! بیتابی نکن، تو هم همین روزها می­آیی پیش ما». وقتی سوار هواپیما می­شدند خلبان اعلام کرده بود: ده نفر بیشتر از ظرفیت در این هواپیما هستند و ما نمی­توانیم پرواز کنیم. ایشان و 9 نفر دیگر پیاده شدند، اما بعد از لحظاتی، آیت­الله محلاتی می­آیند و می­گویند: «یکی از دوستان دچار سردرد شدیدی شده و از هواپیما پیاده شده است، شما بیا و کنار من باش. آقای کرمانی شما می­ بایست با این هواپیما می­آمدید که برای شما جا باز شد».

این روحانی مبارز سرانجام در یکم اسفند 1364، در آسمان اهواز به همراه چندین عالم و مبارز انقلابی در حالی که عازم جبهه­ های نبرد حق علیه باطل بود، مورد تهاجم هواپیماهای عراقی قرار گرفته، به فیض شهادت نائل آمد.

برچسب:
اطلاعات کلی
نام و نام خانوادگی

محمد مصطفوی کرمانی

نام مستعار

نام پدر

تاریخ تولد

1316

سن

48

تاریخ شهادت

1364/12/01

محل شهادت

آسمان اهواز

شهادت در عملیات

نحوه شهادت

حمله هوایی

مزار شهید

گلزار شهدای کرمان

درصد جانبازی

محله

بلورسازی
خیابان هلال احمر

اطلاعات سازمانی
حوزه بسیج

247 محمد مصطفی صلی الله علیه

محدوده پایگاه

پایگاه فعالیت

مسجد فعالیت

مسجد امام جعفر صادق علیه السلام

یگان خدمت

قوه قضاییه

سمت و رتبه

رسته خدمت

قاضی دادگاه ویژه خانواده مستقر در بنیاد شهید

ویژگی های شهید
فرهنگی مذهبی

سخنران هیئت محبان الفاطمه سلام الله

ورزشی

شغلی

قاضی

تحصیلات

حوزوی

رشته تحصیلی

وصیت نامه شهید

گالری تصاویر شهید

خاطرات شهید

روحانی شهید حجت الاسلام والمسلمین محمد مصطفوی کرمانی در سال ۱۳۱۶ دیده به جهان گشود. دوره طفولیت را در هاله ای از معصومیت کودکانه و روح لطیف و پاک خداجویانه پشت سر گذاشت.

دوره ابتدایی را که به اتمام رساند ضمیر پاک و عطش مقدس درونش او را مصمم به ورود در جرگه عاشقان مکتب اهل بیت(ع) نمود. آنانی که از قیل و قال دنیا بریدند تا به قال الصادق و قال الباقر(ع) بپردازند. با عنایت امام زمان(عج) وارد حوزه علمیه معصومیه کرمان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و با استعداد خود و آموزش، خوش درخشید از چنان استعداد سرشار الهی برخوردار بود که سه سال تحصیل را در یک سال به اتمام رساند و دروس را در کرمان به پایان رسانید و وارد حوزه علمیه قم شد. لمعه را نزد استاد ستوده فرا گرفت، رسائل و کفایه را نزد اساتیدی چون حضرت آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله سلطانی بهره گرفت. سپس موفق شد تا در درس بزرگانی چون امام خمینی(ره) و آیت الله گلپایگانی(ره) در مقطع خارج فقه حضور یابد.

شهید مصطفوی در باب دعا و زیارات و توسلات اهمیت زیادی قائل بودند و چون علاقه شدیدی به دعا و زیارات داشتند بارها می گفتند از خدا می خواهم که موفق شوم در رابطه با دعا کتابی را بنویسم که مورد استفاده عموم قرار گیرد بعد کتابی را نوشتند به عنوان دعا عامل پیشرفت که انصافا کتاب جالبی است(۱)

مصاحبت و رفاقت مستحکمی با کسانی چون شهید غلامحسین حقانی و شهید مفتح برخوردار بود و در بنیاد نهج البلاغه در کنار آقای دین پرور و موحدی ساوجی به غواصی در بحر عظیم و بیانات گوهربار حضرت علی(ع) پرداخت و یکسری جزواتی را در این بنیاد چاپ می کردند و به صورت اشتراک با کسانی که مایل بودند می فرستادند و در انتهای جزوه یکسری سوالاتی را طرح می کردند و جوایزی را برای این کار اختصاص می دادند و می فرمودند اگر جوانان نمی آیند ما باید برویم دنبال جوانان و این آثار را بفرستیم درب منازل آنها چون این جزوه ها هم از نظر علمی بسیار ساده و روان و جذاب طراحی شده بود(۲)

خانم شهید مصطفوی می گوید: ایشان از هر چیزی نتیجه گیری خیلی خوب به صورت پند و اندرز، به صورت راهنمایی و هدایت می کردند. هیچ کس را هیچ وقت نا امید نمی کرد و هرکس هم هرچقدر مشکل داشت، گرفتاری داشت سعی می کرد مشکل او را حل کند. با یک روحیه بسیار بالاو یک قلب بسیار آرام و سلیم با آنها برخورد می کرد با اینکه گرفتاری خودشان هم زیاد بود حتی به من می فرمود: خانم اگر یک موقع عصبانی شدی در این موقع به بچه شیر نده، روی خوراک بچه ها، تغذیه، خواب، اعصاب و همچنین خودمان زیاد تاکید داشتند. ایشان از یک بدن بسیار نیرومندی برخوردار بودند.

به مسواک زدن واقعا مقید بودندحتی اگر بچه ها خواب می رفتند و مسواک نمی زدند بیدارشان می کرد و می گفتند بلند شوید مسواک بزنید و ابعاد مختلف اسلامی را در نظر داشتند و این طور نبود که یک آدم تک بعدی باشند و روی یک بعد کار کنند.

برادر شهید مصطفوی “شهید حاج حسن مصطفوی” در سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر شهید شدند ایشان (شهید مصطفوی) علاقه شدیدی به برادرشان داشتند و او را قبول داشتند و می گفتند حاج حسن واقعا برادر نیست بلکه یک انسان فرشته گونه است بلکه او الهی است و از همان کودکی یک انسان متقی الهی بودند با اخلاص و ایمانی بودند و در کارها همیشه به برادرش کمک می کرد. حتی وقتی حاج حسن شهید شد گفت: دیگر هیج چیز برای من شیرینی و جذابیت ندارد و من شب و روز در فکر خانواده برادرم هستم که می توانم برایشان کاری کنم و ایشان در عرض یک سال اصلاکوتاهی نکرد و اگر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد.

“همسر شهید”

افراد زیادی بودند که می آمدند و ما آنها را نمی شناختیم و برای ما تعریف می کردند و می گفتند آقای مصطفوی برای ما وام فراهم کرد، وسایل ازدواج، یکی می گفت ما خانه نداشتیم برای ما فراهم کرد وسیله کار کردن برای ما فراهم کرد و ما را از گرفتاری و مشکلات نجات داد و خلاصه ما مدیون زحمات ایشان هستیم.

از زبان “حجتی کرمانی”: یکی دو کتاب را با همکاری شهید غلامحسین حقانی نوشتند و در جلساتی که شهید مفتح تشکیل می داد شرکت می کرد. تعهدش به عبادات و توسلات زیاد بود حتی گمان من این است که ایشان نماز شبش ترک نمی شد. اهل گریه و زیارت بود با آیت الله انصاری شیرازی که اهل سیر و سلوک بود و از نظر اخلاقی فردی ممتاز بود. آقای مصطفوی خیلی به ایشان علاقه داشت.

روحیات اخلاقی وی

پایبند به مستحبات، دوری از مکروهات، گریز از غیبت و گزافه گویی و اعتکاف در دل مسجد، دلسوزی برای مردم، جوانان را می برد جمکران رسیدگی به خانواده شهدا، روزنامه هایی را به صورت رایگان در اختیار جوانان قرار می داد، دوری از اسراف روی نظافت و پاکیزگی تاکید زیادی داشت و مسواک زدن و دعوت به کارهای خیر و…

از نظر فعالیت ها

تبلیغ دین به صورت سخنرانی در تهران، قم، کرمان و حتی روستاها مخصوصا روستاهای محی آباد و… در زمان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، درگیری با ساواک، با صوفیان و…

از فعالیت های ایشان در قم از زبان برادرش “حسین مصطفوی”

ایشان از همان اول که تشریف آوردند قم برای تحصیل در خط امام و راه امام مرتب فعالیت داشتند. یادم هست که یک بار آمده بودم پیش برادرم در قم، در زمان تبعید حضرت امام(ره) وقتی که امام آزاد شدند و تشریف آوردند قم، یک خیابان را خیلی خوب آذین بندی کرده بودند که شهید مصطفوی یکی از فعالان این چراغانی ها بود من همراه برادرم رفتیم به دیدار امام(ره) آخرهای شب که دیدار تمام شد باهم آمدیم منزل یکی از اقوام آنجا نشسته بودیم که استراحت کنیم تلفن زنگ خورد گوشی را که فامیل برداشت گفتند از طرف ساواک هستیم، دور خانه شما محاصره است و این آقایی که در خانه شماست بگویید بیرون بیاید و… والااز در و دیوار منزل بالامی آییم آقای مصطفوی فرمودند اینها با من کار دارند و شما خودتان را ناراحت نکنید ایشان وقتی که خواست حرکت کند من گفتم دادش من هم همراه تو می آیم ایشان فرمودند نه دادش با شما کاری ندارند وقتی که از خانه بیرون آمدیم بلافاصله ماشین ساواک جلوی ما ایستاد و گفت: سوار شو من هم رفتم که سوار شوم گفتند نه با شما کاری نداریم گفتم ایشان داداشم است و هرکاری دارید من هم باید همراه برادرم بیایم باهم سوار ماشین ساواک شدیم و رفتیم. در ساواک قم من را در یک اتاق بردند و شهید مصطفوی را در اتاق دیگر و سوالاتی را از ایشان پرسیدند و بعد از من. خلاصه هرچه بود آن شب گذشت ما را آزاد کردند او را از منبرهای داغی که در تهران و قم می رفتند ممنوع المنبر کردند ایشان با نام های کرمانی و غیره مخفیانه منبر می رفتند خلاصه دست از انقلاب برنداشت.ایشان قاضی دادگاه مذهبی بودند بعد به بنیاد شهید رفتند آنجا هم در دادگاه انقلاب و هم در دادگاه خانوادگی مشغول بودند و به علت مشغله کاری قضاوت با اینکه خیلی دوست داشتند به جبهه بروند مبارزات زیادی با صوفیان داشت حتی با صوفیان قرار گذاشته بود برای بحث کردن اگر صوفی حق است من صوفی می شوم و اگر حق نیست دست از کارهایتان بردارید و…ساواک در جوپار کرمان به وسیله مامورین مخفی که داشت سخنرانی های شهید مصطفوی را ضبط می کردند. در محی آباد کرمان سخنرانی می کرد و به چند شهر نزدیک خود نیز می رفت برای سخنرانی، در زمان طاغوت مردم خیلی از ایشان حمایت می کردند بعضی وقت ها عده زیادی همراه وی رفتند و جوپار تا اینکه مشکلی پیش نیابد و…

پی نوشت ها:

-۱ شیخ علی کاظمی

-۲ علی منتظری

لطفا پیش از ارسال دلنوشته خود درباره شهید موارد زیر را مطالعه و بررسی نمایید.

الف) متن دلنوشته شما قبل از انتشار در وبسایت ، به طور دقیق بررسی می گردد و پس از تایید با نام خودتان برای عموم منتشر می گردد. بنابراین خواهشمندیم در ارسال متن خود دقت نمایید.

ب) در صورتی که دلنوشته ارسالی شما دارای محتوایی باشد که بتوان روی آن کار بیشتری کرد ، با هماهنگی خودتان ، ویراستاران وبسایت از نظر ادبی آن را ویرایش نموده و پس از ایجاد شاخ و برگ مناسب ، نسبت به انتشار آن در بخش های دیگر وبسایت اقدام می نمایند.

ج) توجه نمایید که از انتشار محتوای دارای اصطلاحات و الفاظ نامناسب ، محتوای مغایر با قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران و هرگونه محتوایی که رنگ و بوی سیاسی و جناحی داشته باشد ، جدا معذوریم.

د) استدعا داریم که فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیش‌ از‌ حدِ معمول ، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحه‌کلید بپرهیزید. تنظیمات دقیق متن ارسالی شما توسط ویراستاران وبسایت انجام می گردد.

اولین کسی باشید که خاطره شهید می نویسد “شهید حجت الاسلام محمد مصطفوی کرمانی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نقد و بررسی‌ها

هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.