زندگی نامه شهید جمشید قاسمی
رسول اکرم (ص): شهیدان، در پیشگاه خداوند از احترام و حرمت خاصی برخوردارند که حتی پیامبران دارای چنین حرمت و افتخاری نیستند. تمام پیامبران با آب غسل داده میشوند و من نیز پس از مرگ غسل داده خواهم شد. شهیدان به آب دنیا نیاز ندارند که بوسیله آن غسل داده شوند. تمام پیامبران در کفن پوشیده خواهند شد و من نیز همچنین و شهیدان با همان لباسهایشان دفن میشوند.
شهیدان این اسطوره های ایثار و مقاومت، الگوهای شهادت و رشادت، در لحظه های حساس انقلاب، پیشگامان مبارزه و پاکبازان انقلاب راستین اسلامی بوده اند و جای پای گامهای استوارشان بر خط سرخ شهادت ،نمودار بهترین و والاترین روش، برای رسیدن به خدا بوده، هست و خواهد بود و یکی از آنان جمشید است که به سال 1336 و در بین اعضای یکی از خانواده های اصفهانی، دیده به این جهان گشود.
از وقتی وی را به مدرسه فرستادند، به علت اینکه پدرش یک فرد نظامی بود و محل خدمتش تغییر میکرد دوران تحصیلی را در شهرستانهای مختلف ایران، از جمله ، تبریز ، سنندج، و باختران گذرانید، و دیپلم ریاضی خود را هم با نمرات عالی در باختران گرفت.
از آنجا که در پانزده سالگی خواب امام حسین (ع) را دیده، به او التماس کرده بود تا همراهش برود و سرور آزادگان به وی پاسخ داده بود: اگر می خواهی به من برسی باید خیلی تلاش کنی، بعد از اخذ دیپلم دبیرستان به تهران آمد و در حوزه علیمه حضرت حجت (ع) شروع به تحصیل علوم و معارف فرهنگی اسلامی نمود.
هشت ماه بعد از آن ، به علت اوج گرفتن انقلاب اسلامی ایران، به رهبری امام امت جلسات درس حوزه تعطیل شد و محسن نیز به اتفاق سایر طلاب علوم دینی به جمع مبارزان پیوستند وی در بیشتر فعالیتهای ضد رژیم مخصوصا پخش اعلامیه های
رهبر کبیر انقلاب شرکت داشت و بارها میگفت چرا سعادت نداشتم که در روز تاریخی 17 شهریور سال 57 شهید شوم.
بعد از آنکه در یوم الله 22 بهمن آنسال پیروزی چون بهاری شکفت و به شکوفه عدل و آزادی بار گرفت، وی در پایگاه مسجد قمر بنی هاشم حزب جمهوری اسلامی و بنیاد مستضعفان به فعالیت پرداخت. بعد از مدتی از بنیاد مستضعفان استعفا داد و در صندوق قرض الحسنه کوثر به کار مشغول شد. پس از مدتی از آن دست کشید و آموزگار منطقه 17 آموزش و پرورش تهران گشت و پس از چندی که لیاقت و شایستگی را در وجود او یافتند، با سمت مدیر مدرسه وی را انتخاب نمودند ، مدیری که یکی از همکاران مدرسه اش گفته است: حدود 700 نفر دانش آ موز و 60 نفر معلم را به صورت سربازان گمنام انقلاب درآورد.
همکاران اداری و آموزشی اش نوشته اند :
قاسمی، مدیری با تدبیر و کاردان بود و در عین حال برای همه دوستی صمیمی و مهربان ، در رابطه با کارش، بسیار مسئولانه و متعهدانه برخورد مینمود ولی هیچوقت نمی خواست که روابط جای ضوابط را بگیرد.
مساله رئیس و مرئوسی برایش مطرح نبود کارهای مدرسه را سعی داشت بطور شورائی اداره کند و خود هم مانند دیگران اظهار نظر مینمود. هرگز بخاطر اینکه دیگر همکارانش از او راضی باشند از عقیده و مکتبش عدول نمی کرد و در رابطه مکتبش، همانگونه که جاذبه داشت دافعه نیز داشت با این حال بواسطه شخصیت والا و اخلاق و رفتار پسندیده اش که از اسلام ناب محمدی نشات گرفته بود همه او را دوست داشتند.
در جلسات ماهانه آموزگاران، با کلماتی زیبا و شیوا و روایات و احادیث مجلس را نورانی میکرد و همیشه سعی می نمود با ارائه برنامه هایش محیط کار را صمیانه و مهربانتر نماید. او از انجام هیچ خدمتی در خصوص دانش آموزان و تربیت آنان فروگذار نمی نمود در ماههای مبارک رمضان برای همکاران ، درس قرآن میگذاشت و دیگران را تشویق به قرائت و آموزش آن کتاب آسمانی میکرد.
در همه حال و همه کارها، رضای خدا مد نظرش بود هرگز مسائل مادی نمی توانست در بعد معنوی او خلل وارد کند. با اینکه نسبت به بیشتر همکارانش از سن کمتری برخوردار بود ولی رفتار، کردار و گفتارش برای دیگران درس و الگو بود. با وجودیکه در تمام ابعاد در حدکمال بود با اینحال از دوستان خود میخواست که اگر در کار و رفتارش نقصی مشاهده میکنند بازگو نمایند تا در رفع آن بکوشد. انقلاب و امامش را با تمام وجود دوست میداشت و فرمان امام را فرمان الهی میدانست.
جمشید در سال 1360 سنت رسول الله (ص) را گردن نهاد و تن به ازدواج داد و همکارانش در این زمینه نوشته اند :
از اینکه همسرش شجاع، با ایمان و فداکار داشت، خوشحال بود.به تمام افراد خانواده خصوصا همسر و فرزندان خود علاقه وافر داشت و همواره از فرزندانش به عنوان سربازان امام زمان (عج) یاد میکرد.
و به نقل قول همسرش نه تنها فردی مهربان و غمخوار برایش بوده بلکه مربی شایسته ای نیز بوده و در مورد تقوای وی گفته است : پس از تولد اولین فرزندمان و مرخص شدن از بیمارستان به یکی از نزدیکان خود مراجعه میکند تا از وسیله نقلیه وی برای آوردن زن و فرزندش از بیمارستان استفاده نماید. ولی با توجه به جیره بندی بنزین و اینکه آن اتومبیل به اندازه کافی بنزین نداشته است ،آن فامیل از وی میخواهد تا از کوپن بنزینی که از پایگاه به اختیار جمشید است ، استفاده نمایند که گفته بود : من مجاز نیستم، چیزی که در اختیار من است و امانتدار آن میباشم برای استفاده شخصی بکار ببرم، میروم و با تاکسی و یا اتوبوس آنها را می آورم و یا از زمانیکه از طرف شورای محل مسکونیشان به عنوان حافظ نظم در قصابی تعیین شده بود روزی یکی از خواهرانش برای گرفتن گوشت خود و به تصور اینکه چون برادش آنجاست میتواند به راحتی و خارج از نوبت گوشت را دریافت نماید به آن قصابی مراجعه
می نماید که با چهره برافروخته ای می گوید خانم شما با دیگران فرقی ندارید و بروید آخر صف.
جمشید در زندگی خانوادگی به قدری ساده و بی آلایش بود و با سختیها مبارزه میکرد که زبانزد تمام فامیل و آشنایان قرار میگرفت یاور پدر، مادر و همسر خود بود و فرزندانش را بسیار دوست میداشت و از هرفرصتی در خانه برای بازی کردن و محبت نمودن به آنها استفاده میکرد.
با اینهمه، عشق و علاقه به اعضای خانواده شان، در هر کجا که بود لحظه ای از جبهه و جنگ غافل نبود و با اینکه 10 بار چه به عنوان راننده آمبولانس ،امدادگر و آرپی جی زن و غیره ، در جمع رزمندگان اسلام حضور یافته و دو بار نیز مجروح گشته بود، متواضعانه میگفت : ما که برای این انقلاب کاری نکرده ایم.
جمشید در دومین روز شهادت عموزاده اش ، خود را آماده حضور در میعادگاه عاشقان الله و روح الله نمود که یکی از بستگانش به وی میگفت : چون فامیل به خاطر این شهید عزادار و ناراحت است این بار از رفتن صرفنظر کن . که با اشعار زیر جواب وی را داده بود :
اگر باشد مرا آخر بمیرم نمی خواهم که در بستر بمیرم
نمی خواهم که در هنگام پیری سیه روی و سیه دفتر بمیرم
و در آخر مرخصی خود به همسرش سفارش میکرد که دعا کند اگر خداوند مصلحت میداند شهید شود و هنگامیکه با چهره برافروخته وی روبرو شد و فهمید دلگیر شده است به او گفت : نکند از اینکه من به سعادت برسم حسادت میکنی؟ این دنیا برای من یک قفس است و از آنجا که روح پاکش خبر و مژده شهادت را قبلا برایش آورده بود و بهنگام عزیمت به همسرش گفته بوده است : می خواهم به مشهد بروم و بهنگامیکه پرسیده بود چرا تنها بروی ؟ جواب داده بود : این بار جدی و با یک عشق و علاقه واقعی میروم . که از وی سوال نموده بود : مگر تا بحال که میرفتی شوخی بود ؟ پاسخ داده بود : نه منظور آنستکه به آنچه میخواهم یعنی شهادت خواهم رسید.
در جواب کسانی که به وی می گفتند : شما به اندازه کافی به جبهه رفته ای حالا نوبت دیگران است و تو دارای چهار فرزند هستی . می خواند :
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند؟ فرزند وعیال و خانمان را چه کند ؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند ؟
و با حضور در جبهه های حق علیه باطل در سید صادق خاک عراق پس از اصابت ترکش متجاوزان بعثی به جسم پاکش در حالیکه به پیروی از امیر مومنان علی (ع) جمله رستگار شدم را بر زبان داشت به فیض شهادت نائل آمد و به سعادت دائم رسید و همسر شهید تحت عنوان پیام به امت شهید پرور ایران توشته است :
شهدا، با رفتنشان همه چیز را روشن کرده اند و حرفی برای گفتن نمانده است، اما به عنوان تذکر از امت شهید پرور میخواهم که مطیع و پیرو فرمانهای ولی فقیه باشند. در هر شرایطی از خط امام جدا نشوند و گوش به فرمان او باشند.
از دولت جمهوری اسلامی ایران، رزمندگان سلحشور و مبارز ایران پشتیبانی و با کفر و استکبار جهانی مبارزه نمایند.
روانش ،غریق رحمت دائمی خداوند باد.
برچسب: جمشید قاسمی شهید جمشید (محسن) قاسمی شهید جمشید قاسمی شهید دفاع مقدس شهید قاسمی
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.