شهید علی گونه فراهانی در سوم آبان ماه سال 1344 در یکی از مناطق فقیرنشین جنوب شهر تهران در یک خانواده مذهبی و در عین حال تنگدست متولد شد. او ششمین فرزند از هفت فرزند خانواده بود. البته دو برادر ایشان قبلا از دنیا رفته اند. در دوران کودکی بخاطر محیط مذهبی خانواده از سن 10 سالگی نماز خواندن را شروع کرد و با قرآن آشنا شد. در محیط خانواده فرزندی مهربان و خوش اخلاق و دوست داشتنی بود. در فعالیت های مذهبی و دینی به ویژه نماز جماعات و دعاهای «کمیل و توسل» به طور مستمر شرکت داشت. در تحصیل خود بسیار تلاش می کرد و به پدر و مادر خود خیلی احترام می گذاشت.
با درگذشت پدر در سال 1349 به اتفاق مادر و خواهر کوچکترش که با هم زندگی می کردند، مجبور بودند با اجاره یکی از اطاق های منزل، گذران زندگی کنند ولی به دلیل اندک بودن مبلغ اجاره به ناچار شهید علی بصورت روزمزد در کار کارگری ساختمان و مادرش نیز در خانه برخی افراد کار می کردند تا از فشار اقتصادی بکاهند. امّا با توجه به بیماری مادر این مسیر نیز با مشکلات زیادی روبرو بود. نکته ی مهمّ زندگی این مادر شهید در این است که ایشان در عین تنگدستی، نقش مهمّی در جمع آوری کمک های مردم محل برای توزیع بین نیازمندان و همچنین تهیه و تأمین جهیزیه برای دختران دم بخت جهت ازدواج داشته اند. شهید گونه فراهانی در دوران انقلاب با وجود سن کمی که داشت، در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد تا اینکه دیپلم گرفت. بعد از اتمام درس هایش در رشته علوم تجربی و اخذ مدرک دیپلم علی رغم پیگیری که کرد، نتوانست در وزارت سپاه پاسداران شود. در دست نوشته های شهید آمده که قبل از سربازی حدود شش ماه درس طلبگی می خوانده که با اعزام به خدمت دیگر نتوانست این دروس را ادامه بدهد.
شهید با دریافت دفترچه آماده به خدمت، دوران سربازی خود را در سپاه گذراند. ایشان حدود 7 ماه به عنوان نگهبان انجام وظیفه می کرد. لیکن با مراجعه به مسئولین ذیربط برای اینکه مراقب مادر بیمارش باشد به بخش قضایی سپاه انتقال یافت و در این دوران توانست چند مرتبه به مناطق جنگی عزیمت کند. ایشان مدّتی را هم در دو کوهه خدمت کرد و در این ایّام به پیش برادرش عبّاس که در مأموریت اداری در خرمشهر کار و زندگی می کرد؛ رفت.
با توجه به دست نوشته های به جای مانده، رابطه ی علی گونه فراهانی با مادرش بسیار صمیمی بود. به گونه ای که در هر بار که بیماری مادر شدت می یافت ناراحتی شهید به اوج می رسید و نوشته های ایشان مملو از دعاها و عبارات سوزناک با خداوند می شد. این موضوع در زمانی که شهید قصد عزیمت به مناطق جنگی هم داشت به کرّات به چشم می خورد. مادر شهید علی نیز آنچنان به این شهید دلبسته و علاقمند بود که دوری ایشان را برای یکروز نیز نمی توانست تحمّل نماید و به همین جهت از سفرهای ایشان به جبهه مطّلع نبود. شهید علی گونه فراهانی در سال 12/6/66 به عضویت کادر رسمی نهضت سوادآموزی درآمد تا ضمن لبیک گفتن به فرمان امام امّت در آنجا هم به وظیفه انقلابی خود عمل کند.
چرا که او فردی معتقد به خدمت رسانی صادقانه و خاصانه که شیوه و روش همه امامان معصوم (علیهمالسلام) است، بود و با تأسی از آن بزرگواران راه خدمت به مردم به ویژه نیازمندان به دانش و آگاهی را می پیمود. همچنین در جبهه ی دیگر بعنوان نیروی بسیجی ثبت نام و فعّالیت کرده و در مناطق عملیاتی حضور یافت. شهید فراهانی مصداق و نمونه ای از خدمت گذار صالح و مؤمن است که خدمت به دیگران را از روی نیت خالصانه و صادقانه و فقط در جهت تقرب بخدا و احیای ارزش های دینی انجام می داد.
همکاران شهید می گویند : « شهید فراهانی بسیار وارسته و با صفا بوده و از صمیمیت و سادگی خاصی برخوردار بود. در انجام فرایض مذهبی فردی مقید و کوشا بود. همچنین شرکت فعّالی در برگزاری نماز جمعه، جماعت و دعای کمیل و سایر مناسبت ها و مراسم ها داشت. اخلاق خوبش زبانزد همه بود، در کارش جدّی و بسیار دلسوز اموال و بیت المال بود. »
دست نوشته های شهید حاوی عبارات بسیار عاشقانه و خالصانه شهید با خداوند بزرگ و رب و رحمان و رحیم است بطوری که در پایان هر صفحه از این دست نوشته ها خود را نشان می دهد. جملات و درخواست های صادقانه دست نوشته شهید در ارتباط با خالق خود را می توان یک از مصادیق عینی « ایّاکنعبد و ایّاکنستعین » دانست. این عبارات آن چنان ساده و از روی اخلاص و پاکی بیان شده که هر خواننده ای را جذب می کند. در دست نوشته شهید آمده است که این شهید بزرگوار را به همراه سایر رزمندگان « دسته شهادت گردان مسلم » از اندیمشک به کرمانشاه اعزام کردند و برای مقابله با حمله عراق که پس از قبول قطعنامه دوباره به برخی مناطق مرزی حمله ور شده و قصد تصرّف مناطقی مانند خرّمشهر را داشت؛ بردند. بنابر اسناد موجود شهید علی گونه فراهانی در تاریخ 10/5/1367 در عملیات مرصاد در منطقه اسلام آباد مورد اصابت ترکش به پشت سرش قرار می گیرد و شهد شهادت را می نوشد. ایوب نیک، یکی از همرزمان شهید علی در برگه ای که به خاطرات روز سوم مرداد ماه شهید پیوست شده می گوید: « من {در بین شهدا} می گردیدم که دیدم علی شهید شده {است} آمدم به اندیمشک و به رسول آرامش {احتمالأ فرمانده} گفتم علی شهید شده؛ او آمبولانس به من داد و من رفتم و شهید را آوردم.
برادر شهید می گوید: « اوایل ماه مرداد بود که علی در خرمشهر پیش ما آمد و گفت که می خواهم برای سوادآموزی به جبهه بروم و 6 روز بعد خبر شهادتش را آوردند. علی با اینکه هیکل تنومندی داشت ولی همیشه سر به زیر بود و حتّی گاهی که افراد بخاطر انقلاب به او بد دهنی می کردند با آنان درگیر نمی شد. علی تقریبا بیشتر مواقع لباس نظامی می پوشید و به نظرم با این کار آمادگی خودش را برای جنگ اعلام می کرد. شهادت دوست صمیمی اش «محمّد جابر» بر روی شهید علی تاثیر زیادی گذاشت و او را برای رفتن به جبهه بی تاب کرد. »
نقد و بررسیها
هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.