تخفیف‌ها و قیمت جشنواره‌ها در قیمت فروش در نظر گرفته نمی‌شود
توجه : برای فیلتر کردن نمایش ها در نمودار بر روی عنوان هریک کلیک کنید .

شهید ناصر ابدامShahid Naser Abdam

شهيد ناصر(عباس) ابدام در سال 1354 در محله ابوذر تهران چشم به جهان گشود، دوران کودکی را در میان خانواده ای مؤمن و متعهد سپری کرد و در سن 7 سالگی به مدرسه رفت. با ورود به مدرسه راهنمایی به عضویت بسیج، درآمد و در تمام نمازهای جماعت و مراسم مذهبی شرکت ميكرد. حضور پدر در عرصه نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور، ناصر را علاقمند به دفاع از میهن اسلامی ساخت. او به خاطر اخلاق حسنه اش در میان دانش آموزان مدرسه و بسیجیان مسجد از محبوبیت خاصی برخوردار بود، اقامه نمازهای شبانه وعشق به امام (ره) و پیروی از سیره ایشان او را به صراط مستقیم رهبري كرد. ناصر در سال 1369 قبل از انجام فریضه نماز جمعه، در پارک لاله تهران توسط گروهی از اراذل و اوباش و بر اثر ضربات چاقو به پهلو و قلب، در سن 15 سالگی و در راه حمایت از نوامیس کشورش به شهادت رسيد.

 

تصاویر و تندیس این شهید در شهرستان‌های رباط‌کریم، بهارستان، اسلامشهر و مناطقی از تهران دیده می‌­شود. در ضلع جنوبی پارک لاله تهران هم که محل شهادتش است، تندیسی از شهید نصب شده است. تصاویر، نوجوانی کم سن و سال با سیمایی بسیار جذاب و معصوم و نگاهی گیرا را نشان می دهد.

تلاوت سوره مبارکه الرحمن به نیت این شهید

تماس بگیرید

8,604 بار دیده شده مقایسه
شهید ناصر ابدام ، اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر شهر تهران می باشد.

شهيد ناصر(عباس) ابدام در سال 1354 در محله ابوذر تهران چشم به جهان گشود، دوران کودکی را در میان خانواده ای مؤمن و متعهد سپری کرد و در سن 7 سالگی به مدرسه رفت. با ورود به مدرسه راهنمایی به عضویت بسیج، درآمد و در تمام نمازهای جماعت و مراسم مذهبی شرکت ميكرد. حضور پدر در عرصه نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور، ناصر را علاقمند به دفاع از میهن اسلامی ساخت. او به خاطر اخلاق حسنه اش در میان دانش آموزان مدرسه و بسیجیان مسجد از محبوبیت خاصی برخوردار بود، اقامه نمازهای شبانه وعشق به امام (ره) و پیروی از سیره ایشان او را به صراط مستقیم رهبري كرد. ناصر در سال 1369 قبل از انجام فریضه نماز جمعه، در پارک لاله تهران توسط گروهی از اراذل و اوباش و بر اثر ضربات چاقو به پهلو و قلب، در سن 15 سالگی و در راه حمایت از نوامیس کشورش به شهادت رسيد.

تصاویر و تندیس این شهید در شهرستان‌های رباط‌کریم، بهارستان، اسلامشهر و مناطقی از تهران دیده می‌­شود. در ضلع جنوبی پارک لاله تهران هم که محل شهادتش است، تندیسی از شهید نصب شده است. تصاویر، نوجوانی کم سن و سال با سیمایی بسیار جذاب و معصوم و نگاهی گیرا را نشان می دهد.


بچه‌هایم را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم

ناصر دومین فرزندم بود که سال ۵۴ در خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش بنا بود و به همین خاطر برای کار به شهرهای مختلف سفر می‌کردیم. اسم پسرم در شناسنامه «ناصر» بود، اما او را غلام‌عباس صدا می‌زدیم. خودش این اسم را خیلی دوست داشت. بعد از به دنیا آمدن غلام‌عباس به تهران آمدیم. منزل‌مان در حوالی مسجد ابوذر در منطقه ۱۷ تهران بود. من از همان ابتدا بچه‌هایم را به مسجد می‌بردم و آنها را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم. کم‌کم تأثیرات این کارها را در غلام‌عباس می‌دیدم.

غلام‌عباس از نوجوانی وارد بسیج شد. پیش‌نماز آنجا هم پدر آقای علیرضا پناهیان بود. یک طلبه‌ای هم به نام احمد پناهیان که تقریباً هم دوره غلام‌عباس بود و باهم فعالیت می‌کردند. حتی بعد از شهادت غلام‌عباس پیش‌نماز مسجد می‌گفت: «این مسجد حدود ۸۰ شهید دارد، اما بنده در شهادت هیچ کدامشان به اندازه عباس ناراحت نشدم».

از کودکی انقلابی تربیت شد

همسرم از سال ۶۱ تا آخر جنگ مدام به جبهه می‌رفت، آن موقع ما در یک اتاق مستأجر بودیم و زندگی‌مان با حقوق کارگری اداره می‌شد. یک بار به همسرم گفتم: «تو به جبهه نرو، وضعیت زندگی ما را که می‌بینی، اداره این بچه‌ها و مستأجری برای ما سخت است» اما او گفت: «وظیفه است که برویم، اسلام با این کار ندارد که تو یک اتاق و ۵ بچه داری. وقتی امام دستور داده که به جبهه اعزام شویم، باید در هر شرایطی برویم و نگذاریم اجنبی‌ها به کشورمان وارد شوند. هیچ جا مثل ایران نیست و باید با جان و دل از آن حفاظت کنیم». او در جبهه چندین بار مجروح شد، یکی از این دفعات سر، دست و پایش ترکش خورده بود، اما با این حال جبهه را ترک نکرد و اکنون به دلیل موج‌گرفتگی، عوارض ناشی از آن که در اعصاب و روان بروز می‌کند را تحمل می‌کند. فکر می‌کنم همین شرایط حضور پدر شهید در جبهه سبب شد تا او هم زود بزرگ شود و احساس مسئولیت کند و پایبند به انقلاب باشد.

می‌گفت: زن نباید بلند صحبت کند

غلام‌عباس با اینکه ۱۲ ـ ۱۳ ساله بود، بیشتر از سنش‌ می‌فهمید و حرف‌های بزرگتر از سنش را می‌زد، مثلاً می‌گفت: یک زن نباید با صدای بلند صحبت کند و بخندد. با دیدن وضعیت زن‌های بی‌حجاب در خیابان خیلی ناراحت می‌شد و می‌‌گفت: چه دلیلی دارد زن بزک‌کرده، بدون مردش وارد کوچه و بازار شود.

او در واقع به این حدیث از حضرت زهرا(س) یقین پیدا کرده بود که بهترین زنان کسانی هستند که نامحرمی او را نبیند و او نامحرم را نبیند. بنده سعی می‌کردم مسائل را رعایت کنم اما با این حال در این مسائل به بنده با احترام گوشزد می‌کرد؛ از اینکه می‌دیدیم او در این سن و سال به این مسائل توجه می‌کند، خوشحال می‌شدم. او به خواهرانش که نوجوان هم بودند، می‌گفت: آبرومندانه زندگی کنید، درستان را خوب بخوانید و هیچ‌وقت چادرتان را زمین نگذارید، اگر روزی چادر از سرتان بیفتد، در روز قیامت نخواهید توانست جواب حضرت زهرا(س) را بدهید. دخترانم حرف‌های غلام‌عباس را تا امروز عملی کردند.

با بچه‌های این دوره و زمانه فرق می‌کرد

او خیلی بچه قانع و سازگاری بود، اصلاً با بچه‌های این دوره و زمانه فرق می‌کرد. هیچ‌وقت در مسائل مختلف به من بی‌احترامی نکرد. وقتی به او می‌گفتم که خرید منزل را انجام بدهد، هیچ‌وقت نشنیدم بگوید نمی‌روم یا اینکه.نمی‌گفت که این غذا را نمی‌خورم. در ماه مبارک رمضان بدون اینکه به سن تکلیف رسیده باشد برای سحری بلند می‌شد و روزه می‌گرفت. با عشق دنبال اقامه نماز بود. وقتی که صبح‌ها او را برای خواندن نماز صبح بیدار می‌کردم، خیلی خوشحال می‌شد و با اشتیاق نمازش را می‌خواند.

می‌گفت: مسجد را خالی نگذارید

غلام‌عباس خیلی زیبا قرآن قرائت می‌کرد، سوره الرحمن را زیاد می‌خواند. بلافاصله بعد از اینکه از مدرسه به منزل می‌آمد، وسایلش را در خانه می‌گذاشت و به مسجد می‌رفت. او مسجد را خالی نمی‌گذاشت و گاهی اوقات که در منزل نماز می‌خواندیم به ما می‌گفت: برای نماز به مسجد بروید، چرا در خانه نماز می‌خوانید؟ از این روحیه غلام‌عباس بسیار لذت می‌بردم و گاهی هم نگران می‌شدم که نکند با روحیه‌ای که دارد او را در جامعه اذیت کنند.

یک‌بار که بنده بیمار بودم، به همراه غلام‌عباس به پزشک مراجعه کردیم. او در مسیر می‌گفت: اگر ما برای خواهر و مادرمان غیرت داشته باشیم و از آنها حفاظت کنیم، هیچ مردی به خود اجازه نمی‌دهد به آنها نگاه بد کند.

در امر به معروف با کسی تعارف نداشت

به یاد دارم یکی از اقوام به منزل ما آمده بود؛ غلام‌عباس به او گفت: علی! چرا نماز نمی‌خوانی؟ علی هم در پاسخ به او گفت: تو شیخ هستی برای خودت هستی. مراقب اعمال خودت باش، با من کاری نداشته باش. غلام‌عباس هم به او پاسخ داد: وظیفه من این است که مسیر درست را به تو نشان بدهم، اسم تو علی است، باید حضرت علی(ع) را الگوی خود قرار دهی. پسرم با اینکه سن کمی داشت و حتی به سن تکلیف نرسیده بود، به احکام شرعی توجه داشت.

انتظامات نماز جمعه بود

او هر هفته در نماز جمعه دانشگاه تهران حضور پیدا می‌کرد و انتظامات بود. با توجه به اینکه بمب‌گذاری‌های تیر ماه سال ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر و نماز جمعه سال ۱۳۶۳ را می‌دانست، می‌گفت: باید بیشتر در نماز جمعه مراقب تردد افراد باشیم. او در روز جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۶۹ زودتر از همیشه به محل اقامه نماز جمعه رفت تا بازرسی بهتری داشته باشد. وقتی که در آنجا حاضر شده بود می‌بیند که هنوز درها باز نشده، لذا به پارک لاله رفت.

او در پارک لاله با صحنه‌ای مواجه می‌شود و می‌بیند که چند پسر اراذل در حال اذیت کردن یک دختر هستند، غلام‌عباس تذکر می‌دهد. آن چند نفر به پسرم حمله می‌کنند و با ۷ بار ضرب چاقو به قلب و ناحیه شکم، او را به شهادت می‌رسانند. کسانی که پسرم را به بیمارستان امام خمینی(ره) منتقل کردند، نحوه شهادت را تعریف کردند. زمانی که به بیمارستان رسیدیم پسرم شهید شده بود. پرستار حاضر روی آن را باز کرد و برای آخرین بار پسر ۱۵ ساله‌ام را دیدم.

فکر نمی‌کردم غلام‌عباس شهید شود

برای پسرم خیلی آرزوها داشتم؛ او را با تمام این آرزوها در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت‌زهرا(س) به خاک سپردم؛ هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که غلام‌عباس شهید شود، چون جنگ تمام شده بود و تصورم این بود که هر کسی که به میدان جنگ برود شهید می‌شود، اما میدان جنگ پسرم در دفاع از حریم زنان در همین شهرمان بود.

به پسرم توسل می‌کنم

بنده وقتی با مشکلی مواجه می‌شوم به پسرم توسل می‌کنم و از او می‌خواهم برای ما دعا کند. یک بار که پدر شهید بیمار شده بود و به دلیل عوارض موج‌گرفتگی سردرد شدید داشت، طوری که نمی‌توانست استراحت کند؛ به غلام‌عباس گفتم: پسرم! تو را قسم می‌دهم به نامت، دست به دامن حضرت عباس(ع) شو و سلامتی پدرت را بخواه. این دعا به اجابت رسید و همسرم ساعت‌ها بدون سردرد توانست آرام بخوابد.

غلام‌عباس اول خودش را تربیت کرده بود

غلام‌عباس خیلی خوب بود؛ بعد از شهادتش، من و ۳ خواهرش خیلی غصه خوردیم؛ همیشه از خودم می‌پرسم این بچه چطور این طوری شد؟ خدا چرا این هدیه را به من داد؟ یک جوری رفتار می‌کرد که بقیه آن طور نیستند. وقتی می‌دید نان یا غذا در سفره کم است، زود دستش را از خوردن می‌کشید. می‌گفتم: غلام‌عباس! چرا نمی‌خوری؟ می‌گفت: خورده‌ام، سیر شدم. پسرم نمی‌گذاشت خواهرانش بروند و در صف نانوایی بایستند و نان بگیرند. همیشه خودش می‌رفت. یک بار همسایه‌ها گفت خدا را خوش نمی‌آید که دائم این بچه را می‌فرستید در صف نانوایی. گفتم: به خدا خودش می‌آید و نمی‌گذارد کس دیگری بیاید. او می‌خواست عاقبت به خیر شود، در راه خدا باشد، اجازه نمی‌داد کسی در حضورش غیبت کند، همه را به نماز و عبادت و دوری از گناه و معصیت تشویق می‌کرد تا اینکه به مقام والای شهادت نائل شد.

تنها توقع مادر شهید امر به معروف

خون‌های زیادی پای اسلام ریخته شد؛ از زمان صدر اسلام تا امروز برای زنده بودن این دین خون و جان دادیم؛ چه جوان‌هایی که برای حفظ دین جانشان را در راه خداوند دادند؛ آنها را حق را پیدا کردند و رفتند؛ امروز مسئولیت سنگینی بر عهده ما است تا از این خون محافظت کنیم. من فرزندم را در این راه دادم و توقع دارم که جوانان در مسیر شهدا باشند. چیزی که دلم را شاد می‌کند همین است.

برچسب:
اطلاعات کلی
نام و نام خانوادگی

ناصر ابدام

نام مستعار

غلام عباس

نام پدر

حبیب

تاریخ تولد

1354/06/04

سن

15

تاریخ شهادت

1369/06/30

محل شهادت

پارک لاله
تهران

شهادت در عملیات

نحوه شهادت

حمله اراذل و اوباش و ضربات متعدد چاقو

مزار شهید

بهشت زهرای تهران
قطعه 40 ردیف 72 شماره 1

درصد جانبازی

محله

ابوذر

اطلاعات سازمانی
حوزه بسیج

251 علی بن ابیطالب علیه السلام

محدوده پایگاه

پایگاه مقاومت بسیج شهید چمران

پایگاه فعالیت

پایگاه مقاومت بسیج یوم الغدیر

مسجد فعالیت

حسینیه یوم الغدیر
مسجد ابوذر علیه السلام

یگان خدمت

نیروی مقاومت بسیج

سمت و رتبه

رسته خدمت

ویژگی های شهید
فرهنگی مذهبی

فعال هیئات مذهبی
قاری قرآن کریم

ورزشی

شغلی

دانش آموز

تحصیلات

دوم راهنمایی

رشته تحصیلی

گالری تصاویر شهید

خاطرات شهید

غلام حضرت عباس(ع)
برادر شهید می­‌گوید پدرمان مدام در جبهه­‌ها بود و مدت­ها که از تولد برادرمان می­‌گذاشت به خانه نیامده بود تا برایش شناسنامه بگیرد. قرار بود اسم برادر را غلام‌­عباس بگذاریم به این نیت که غلام حضرت عباس(ع) باشد، اما چون پدر نبود دایی پدر ما برای گرفتن شناسنامه رفته بود و خبر هم نداشت که چنین نامی انتخاب کرده‌ایم و در هنگام گرفتن شناسنامه نام ناصر را که همان لحظه به ذهنش رسیده بود، می­‌گوید. در شناسنامه ناصر می­‌نویسند اما برادر را غلام‌عباس صدا می‌­کردند.

دیدار خاطره‌­انگیز با رهبر انقلاب
در همان آغازین روزهای پس از شهادت غلام‌عباس، پدر به همراه آیت‌الله جنّتی که آن موقع رئیس‌ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر بودند به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی می­‌روند. در این دیدار رهبر انقلاب پدر شهید را مورد تفقد ویژه قرار داده و مصافحه و دیده‌بوسی گرم و صمیمانه‌­ای کردند و یک جلد کلام الله مجید به پدر هدیه دادند. آقا برای اولین‌­بار از شهید اِبدام به‌­عنوان نخستین شهید امر به معروف و نهی از منکر کشور یاد کردند.

غیرت شدید بر روی حجاب و عفاف
برادر شهید تعریف می­‌کند: خانواده شهید در منطقۀ 17 ابوذر فلاح زندگی می­‌کردند. زمان جنگ بود و پدر مدام در جبهه­‌ها با دشمن بعثی جهاد می­‌کرد و غلام­‌عباس مرد خانه بود و امور جاری خانه با ایشان بود. شهید چهار خواهر داشت و غیرت شدیدی هم روی مادر و خواهران داشت. شهید خیلی به حجاب و عفاف حساس بود و پیوسته هم­شیره­‌ها را به حجاب برتر سفارش می­‌کرد و آنها نیز تا به امروز با دقت و وسواس خاصی چادرشان را حفظ کرده‌­اند. شهید به مادر می­‌گفت: شما نروید چیزی بگیرید، من خودم هر چه لازم دارید می­‌خرم. آن زمان دوران جنگ بود و صف‌­های نانوایی و اجناس کوپنی بسیار طولانی بود. غلام­‌عباس این زحمت را به جان و دل می­‌خرید و هر روز زمان زیادی صرف می­‌کرد تا مادر و خواهرانش از نگاه نامحرمان در امان باشند. یکی از بستگان نیز هم­‌محلی شهید بود و غلام­‌عباس همین سفارش‌­ها را به او هم می‌کرد و خریدهای­شان را انجام می­‌داد. به این ترتیب شهید صبح تا شب در صف نان و اجناس کوپنی و مایحتاج زندگی بود.

حضور فعال در سنگر مسجد و بسیج
با وجود این مشکلات، ناصر (غلام­‌عباس) از سنگر مسجد و بسیج هم غافل نبود و به مسجد و حسینیۀ یوم‌­الغدیر که حدود دوکیلومتری از منزل فاصله داشت، رفت و برای بسیج ثبت‌نام کرد و بعد از آن به­‌صورت منّظم و مداوم به مسجد رفت و آمد داشت.
امام جماعت این مسجد حجت‌الاسلام پناهیان پدر حجج ‌اسلام احمد و علیرضا پناهیان بود و علاوه‌بر پدر، این دو بزرگوار نیز در آن برهه به این مسجد می­‌آمدند. بعد از شهادت غلام‌عباس، حجت‌الاسلام احمد پناهیان به پدر شهید می‌گوید: فرزند شما با آنکه منزلش دور بود، مدت‌ها قبل از اذان به مسجد می‌­آمد و رتق و فتق امور مسجد را به‌­طور کامل عهده‌­دار می‌­شد و تمامی کارها را انجام می‌­داد، از شستن حیاط، نظافت سرویس­‌ها، خالی کردن جوی جلوی در گرفته تا نظافت داخل مسجد، انداختن جانمازها، چیدن مهرها و… و بعد از نماز نیز تمام کارها را انجام می­‌داد و آخر از همه می‌­رفت.

شهید فقط در عزای امام حسین(ع)‌گریه می‌کرد
شهید فقط در عزای امام حسین(ع)‌گریه می‌کرد و آن‌چنان هم می­‌گریست که تمام حاضران در هیئت و حسینیه تحت تأثیر قرار می­‌گرفتند و زار زارگریه می­‌کردند. غیر از آن هرگزگریه نمی‌­کرد. چند بار به خاطر دفاع از مظلوم چند نفره سرش ریخته بودند و کتک مفصلی خورده بود اما یک قطره ‌اشک هم نریخته بود.

دفاع از مظلومان و سیلی­‌خوردگان
هر گاه می­‌شنید کسی مظلوم واقع شده و مثلاً بچه­‌ها کتکش زده‌­اند غیرتی می­‌شد و جلو می‌رفت و بلافاصله به یاری‌­اش می‌­شتافت و بسیار هم اتفاق می­‌افتاد که یک­ تنه با چند نفر گلاویز می‌­شد و کتک مفصلی هم می­‌خورد اما باز دست از یاری مظلومان و سیلی‌­خوردگان بر نمی‌­داشت. اگر کسی مزاحم خانمی می­‌شد که قاطی می­‌کرد و خونش به جوش می­‌آمد حتی اگر آن خانم بسیار بدحجاب بوده باشد باز هم فرقی نداشت و دفاع از ناموس مردم را واجب می‌­دانست و سرانجام نیز در همین راه شهید شد.

شهادت در مسیر نماز جمعه و در راه امر به معروف و نهی از منکر
شهید هر هفته به نماز جمعه می­‌رفت و معمولاً چند ساعت قبل با پای پیاده به سمت محل برگزاری نماز جمعه حرکت می­‌کرد. در روز شهادت نیز به همراه یکی از دوستانش با حالت بگو و بخند حرکت می­‌کنند و حدود ساعت ده، ده و نیم به پارک لاله می‌­رسند و روی نیمکتی می­‌نشینند. بسیار تشنه بودند. دوست شهید برای خرید بستنی به طرف دکه­‌ای می­‌رود. بعد از رفتن او، غلام‌­عبّاس ناگهان یک خانم بدحجاب را می‌بیند که دو نفر آقا که لات به نظر می‌­رسند، پشت خانم به فاصله کمتر از نیم متر در حرکتند و حرف­‌های زشت می‌­زنند. غلام­‌عباس بلند می‌شود و می­‌گوید: آقا عذر می­‌خواهم، ببخشید، این کاری که انجام می­‌دهی خوب نیست. فکر کن خواهرته و من جای شما هستم، چه حالی می­‌شوی؟ چون تذکر می­‌دهد سیلی خیلی بدی می­‌خورد به گونه‌ای که مادر شهید می­‌گوید وقتی پیکر پسرم را دیدیم هنوز جای انگشتانِ سیلی زننده روی گونه‌­اش بود.

غلام­‌عباس روی زمین می­‌افتد. مرد دیگر می‌خواهد حرکت زشتی با خانم انجام بدهد که غلام‌­عباس بلند می‌­شود و با لگد به کمرش می‌زند. اولی می­‌آید باز می‌­زند و دومی از جورابش قدّاره در می‌­آورد و بلافاصله در قلب شهید فرو می­‌کند. قدّاره را هفت بار به بدن فرو می­‌کند و در می‌آورد و هر بار بخشی از اعضای بدن شهید خارج می­‌شود، قلب و ریه و… شهید با بدن پاره پاره روی زمین افتاده و مردم دورش حلقه می‌زنند. قاتل قدّاره را در آسمان می­‌چرخاند و عربده­‌کشی می­‌کند که هر کسی بیاید جلو همین بلا را سرش می­‌آورم.

رفیق شهید که یک­‌سال از او کوچک­‌تر بوده با دو تا بستنی در دست برمی­‌گردد که می­‌بیند مردم جمع شده‌­اند و زیر پای­شان خون جاری است. جلوتر که می­‌رود می­‌بیند دوستش زمین افتاده و قاتل دارد با قدّاره می­‌کوبد به بدن شهید. رفیق شهید می­‌گوید انگار کسی بهم گفت به نگهبان پارک بگو. بستنی از دستش می­‌افتد و سراغ نگهبان می‌­رود. زبانش بند آمده و مدام روی شانه نگهبان می­‌کوبد و اشاراتی می­‌کند. سیلی­‌ای می­‌خورد و زبانش باز می­‌شود و می­‌گوید رفقیم را کشتند. نگهبان پارک که آدم نترس و جسوری بوده سراغ قاتل می­‌رود و از پشت با قدرت زیاد دست­‌های قاتل را قفل می­‌کند به گونه‌­ای که بعدها قاتل می­‌گوید آن لحظه چشمانم سیاهی رفت. نیروی‌ انتظامی بعد از مدتی می‌آید و قاتل را می‌­برد. بعدها مشخص می­‌شود قاتل گنده لات نازی‌آباد و یکه­‌بزن بوده و کلّی هم نوچه داشته. هیکل خیلی بزرگی داشته، دو متر و ده قدش و صد و چهل کیلو وزنش بوده است. آمبولانس هم می‌آید اما می­‌گویند بدن تکه تکه است و نمی­‌شود روی برانکارد گذاشت. بدن را در پارچه­‌ای می­‌پیچیند و به بیمارستان می‌­برند.

غلام‌­عبّاس رفت پیش سیدالشّهدا(ع)
مادر تعریف کرد، همان ساعتی که فرزندش به شهادت رسید ناخودآگاه و یک­‌هو بند دلش پاره شد و از پدر شهید سراغ غلام‌­عبّاس را گرفت.
رفیق شهید به حجت‌الاسلام پناهیان امام جماعت مسجد گفته بود و ایشان هم به بچه­‌های بسیج. ساعت سه و نیم، چهار بعد از ظهر حاج آقا با بچه­‌های بسیج می­‌آیند دم در خانه شهید برای خبر دادن. چون مسجد دور بود، پدر آنجا نمی‌رفت و شناختی از مراجعه­‌کنندگان نداشت، لذا بدن پدر می­‌لرزد و احساس می­‌کند اتفاقی افتاده که دسته­‌جمعی آمده‌­اند. جمعیت داخل می­‌آیند و می­‌نشینند و مدام از سیدالشّهدا(ع) صحبت می­‌کنند و می­‌گویند و می­‌گویند تا اینکه بالاخره اظهار می­‌کنند که غلام­‌عبّاس اِبدام هم رفت پیش سیدالشّهدا(ع).

در خانه شهید قیامتی برپا می­‌شود
بنده(نویسنده گزارش) بارها مجلس ختم نوجوان و نونهال رفته‌­ام و دیده‌­ام که گویا قیامت برپا شده و چگونه بازماندگان از ته وجود ضجه می­‌زنند و ناله و زاری می­‌کنند و حتّی عنان از کف داده و به خود آسیب می‌­رسانند، لذا می­دانم که چقدر داغ نوجوان سخت است. هر چه هم که نوگلِ رحلت یافته عزیزتر بوده و دلبستگی به او بیشتر بوده این جو سنگین‌­تر و شدیدتر شده است. در مورد این خانواده هم ناگفته پیداست که چه اتفاقی می­‌افتد. منزل زیر و رو می­‌شود و شیون و زاریِ عظیمی برپا می­‌شود به حدی که پدر و مادر از هوش می‌­روند.

رسیدگی­‌های شهید به محرومان که پس از شهادت آشکار شد
شهید اِبدام در قطعه چهل بهشت زهرا تشییع و خاکسپاری شد. برای مراسم تشییع جمعیت بسیار بسیار زیادی آمده بودند که برادر شهید اظهار می­‌دارد خیلی از آنها را نمی­‌شناختیم. برادر شهید می­‌گوید: بعد از چهلم شهید، پیرزن و پیرمردی آمدند درِ خانۀ شهید. وقتی داخل آمدند و نشستند خیلی‌گریه کردند، خانواده شهید هم پا به پای آنهاگریستند. گفتند این ناصر حکم پسر ما را داشت. چون خانه‌­شان حداقل سه کیلومتر فاصله داشت و خانواده شهید آنها را نمی­‌شناختند، پدر و مادر شهید متعجب شدند. گفتند نمی­‌توانیم راه برویم و بچه‌ها رهایمان کرده‌­اند. ناصر کارهای­مان را می­‌کرد و تمام خریدهای­مان را انجام می­‌داد. آنقدرگریه کردند که دیگر چشمان­شان سو نداشت. گفتند دیگه کی می‌­خواهد ما را رتق و فتق کند؟ گفتند اعلامیه ناصر را که در نانوایی دیدیم فهمیدیم شهید شده و توانستیم خانه‌­اش را پیدا کنیم. اینقدرگریه کردند که از حال رفتند. گفتند شما پدر و مادرش هستید ولی نمی‌­دانید ناصر کی بوده. چند نفر دیگه هم اینجوری آمدند.

لطفا پیش از ارسال دلنوشته خود درباره شهید موارد زیر را مطالعه و بررسی نمایید.

الف) متن دلنوشته شما قبل از انتشار در وبسایت ، به طور دقیق بررسی می گردد و پس از تایید با نام خودتان برای عموم منتشر می گردد. بنابراین خواهشمندیم در ارسال متن خود دقت نمایید.

ب) در صورتی که دلنوشته ارسالی شما دارای محتوایی باشد که بتوان روی آن کار بیشتری کرد ، با هماهنگی خودتان ، ویراستاران وبسایت از نظر ادبی آن را ویرایش نموده و پس از ایجاد شاخ و برگ مناسب ، نسبت به انتشار آن در بخش های دیگر وبسایت اقدام می نمایند.

ج) توجه نمایید که از انتشار محتوای دارای اصطلاحات و الفاظ نامناسب ، محتوای مغایر با قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران و هرگونه محتوایی که رنگ و بوی سیاسی و جناحی داشته باشد ، جدا معذوریم.

د) استدعا داریم که فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیش‌ از‌ حدِ معمول ، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحه‌کلید بپرهیزید. تنظیمات دقیق متن ارسالی شما توسط ویراستاران وبسایت انجام می گردد.

اولین کسی باشید که خاطره شهید می نویسد “شهید ناصر ابدام”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نقد و بررسی‌ها

هیچ دلنوشته ای برای این شهید نوشته نشده است.